ریشه های تاریخی بحران
کنونی
مصاحبه ای با اقتصاددان آمریکائی ریچارد دی. ولف Richard D. Wolff در موردعلل سابقه دار بحران سیستم و چشم انداز های
اقتصاد، سیاست و مقاومت.
ولف به نظر نیویورک تایمز «احتمالاًمشهورترین اقتصاددان
مارکسیست آمریکااست »، که در دانشگاه ماساچوست در Amherst به تحقیق در مورد متدولوژی اقتصادی و ساختار طبقاتی ایالات متحده
آمریکا مشغول است. این استاد سابق اقتصاد به طور مستمر و با دقت در پایگاه
اینترنتی خود در مورد بحران گزارش مینویسد و آنرا مورد تجزی هوتحلیل قرار می دهد. کتاب
جدید او: “: Occupy the Economy Challenging Capitalism ”در ماه می سال جاری منتشر خواهد شد.
س: علل بحران کنونی سرمایه
داری کدام اند؟ آیا واقعاً این بحران به دلیل رفتار برخی از بانکداران آزمند به
وجود آمده و یا این که ریشه اش در علل سابقه دار سیستم است؟
ج: به نظر من این مشکلات سابقه دارسرمایه
داری هستند که پایه و اساس بحران کنونی را تشکیل می دهند. خلاصه کردن بحران کنونی به بحران
مالی کوشش برای و یا بحران وال استریت، به طور اساسی ایدئولوژیکی است، زیرا
سعی میشود تابحران را تنها در بخش محدودی از سیستمسرمایه داری تعریف کند. این یک تعریف بی ضرر و ساده نیست. برعکس، من ازبحران سرمایه داری سخن
میگویم، زیرا که بحران، بحران کل سیستم است: این بحران وال استریت و ماین استریت )طبقه متوسط(است و به همان اندازه بحران بخش
مالی،بخش صنعتی، بخش صادراتی، بازار کارو کلیه بخش های دیگر سیستم سرمایه داری است. بگذارید ابعاد مهم این بحران سیستمی
را مشخص کنم. در ابتدا
باید اشاره شود که در ۳۰ سال گذشته کلیه برنامه های خدماتی و دستاوردهای اجتماعی
که پس از آخرین بحران سیستمی اساسی سرمایه داری ، یعنی در دوران رکود بزرگ دهه ۳۰ قرن بیستم پایه ریزی شدند، دمونتاژ
گردید ه اند. درآن سال ها
ایالات متحده آمریکا برنامه های اجتماعی گسترد های به نفع توده عظیم مردم عملی کرد. مثلاً در دهه ۱۹۳۰ سیستم تامین اجتماعی Social Securityبه اجرا درآمد: تاقبل از آن هرگز در ایالات متحده سیستم بازنشستگی، یک
سیستم برنامه ریزی شده برای بیماران و مصدومین، برنامه های امدادی برای اطفال و
غیره وجود نداشت. تا قبل از آن در ایالات متحده هیچ گاه بیکارانی که کار
خود را از دست داده بودند، بطورمنظم هرهفته کمک هزینه مالی دریافت نمیکردند. ستون سوم این برنامه اجتماعی را
برنامه اشتغال تشکیل می داد که دولت روزولت به راه افکند و در چارچوب آن ۱۲میلیون اشتغال جدید پدید آمد. این سه برنامه بزرگ اجتماعی در رابطه
با افزایش مالیات برای مردم توانگر وکنسرن ها ایالات متحده آمریکا را از یک جامعه
بسیار نابرابر به یکی از کشورهای سرمایه داری با توزیع نسبتاً برابر ثروت تبدیل
کرد.
س: می توانید دورانی را نام
ببرید که طی آن در ایالات متحده آمریکا تمایزهای اجتماعی و اختلاف سطح درآمدها
بسیار ناچیز بود؟آیا منظور شمادهه ۵۰ و ۶۰ قرن بیستم است؟
ج: بلی از اواخر دهه ۴۰ تا اواخر دهه ۶۰ وحتا تا نیمه های دهه هفتاد. این
وضعیت نتیجه اجرای برنامه هائی بود که مقابله با سقوط سرمایه داری دهه ۳۰ را هدف گرفته بودند. این برنامه ها یک
سرمایه داری رفاهی نسبتاًعادلانه بوجود آوردند که از اواخر دهه ۴۰تا اوائل دهه ۷۰ پایدار ماند. البته بخش قابل توجهی از
سرمایه داران و شهروندان بسیار غنی آمریکائی همیشه مخالف این برنامه بود و با آن
مبارزه می کرد. از دهه ۷۰ آن ها غالب شدند و رفته رفته به تخریب برنامه های
اجتماعی دوران نیودیل روزولت پرداختند. این روند در دهه۸۰ و ۹۰ ادامه پیداکرد و به انجام رسید.
در پریود مابین اواسط دهه ۷۰ تا سال۲۰۰۷ )یعنی تا وقتی که بحران کنونی آغازشد(،
در این تقریباً ۳۰ سال اخیر،
اقتصاد آمریکا از تعدیل توزیع ثروت ها و شرایط زندگی بدست آورده فاصله گرفت. در طی
این سال ها مالیات بردرآمد ثرو تمندان و کنسرن ها کاهش یافت و آزاد سازی
نسبتاًگسترده سرمایه داری به اجرا درآمد. واکنون ما مجدداً با نوعی سرمایه داری در
ایالات متحده آمریکا روبرو هستیم که شکاف مابین فقیر و غنی و تفاوت بین سود و
درآمد در آ نقدر عمیق است که مانند سال۱۹۲۹زمینه سقوط مجدد آماده شد و به وقوع
پیوست. سرمایه داری در ایالات متحده آمریکا در سال ۱۹۲۹ به خاطر تضادهای درونی خود سقوط کرد و
سیاست اجتماعی که از طرف روزولت به اجرا درآمد آنقدرمورد تجدید نظر قرار گرفت تا
مجدداً شرایط و اشکال مشابهی از بحران ۱۹۲۹ بازتولیدگردد علل تعیین کننده و عمده
بحران، مسئله ای است که در درون سیستم سرمایه داری نهفته و کارل مارکس آنرا بطور
کامل درک کرده و برای ما توضیح داده است:
وقتی که سرمایه داران امکان داشته باشند، مخارج دستمزدها
را کاهش دهند، حال یا با کاهش دستمزدها و یا اخراج کارگران و اتوماتیزاسیون تولید،
این نیت را درسرم یپرورانند که سود بیشتری به دست آورند. ولی آنها فراموش م یکنند،
تعداد تقلیل یافته کارگران با دستمزدهای نازل، دیگر قادر نخواهد بود آن چه را که
سرمایه دار و کارگر به اتفاق تولید میکنند، ابتیاع کند. موفقیت آنها در کاهش
دستمزدها برای سرمایه داران مبدل به مشکلی در فروش کالا خواهد شد. سرمایه داری هیچ
گاه نتوانسته این تضاد اساسی را از میان ببرد. متناوباًهروقت که سود به ضرر دستمزد
کارگران بیش از اندازه افزایش یابد، سیستم در اثر این تضاد سقوط میکند. و ما اکنون
درست درهمین وضعیت قرار گرفته ایم.
س: کدام عوامل سبب شدند تا شرکت ها وثروتمندان
درست در دهه ۷۰ بتوانند تخریب دولت اجتماعی آمریکا را آغاز
کنند؟ از دهه۷۰دستمزدهای واقعی در ایالات متحده آمریکا دچار
رکود گردیده که البته در رابطه با خلاقیت پیشرونده تولید مشکل ساز شد. آیا نشانه
هائی که در این دوران به بحران فوردیسم به عنوان شیوه غالب انباشت اشاره دارند،
برای درک مطلب کمک می کنند؟ دهه۷۰ همینطور به دوران رکود و
تورم شهرت دارد.
ج: به نظر من وضع طور دیگری بود. من با استناد به لوئیس
آلتوسر از عبارت جبرفوق العاده Überdeterminierung ازچندین علت و روندتکاملی صحبت می کنم که باعث این رکود سطح دستمزد ها
در ایالات متحده آمریکا شدند. خوانندگان شما اگرمطلبی را که اکنون م یگویم در نظر
بگیرند، خواهند توانست ایالات متحده آمریکا را بهتردرک کنند: آمریکا تقریباً در
تمام تاریخ خود، شاهد رشد مستمر دستمزدها بوده است. ازیک قرن به قرن دیگر، از آغاز
قرن ۱۹تا دهه ۷۰ قرن ۲۰ در طی دورانی ۱۰۰تا ۱۵۰ ساله دستمزدهای واقعی در ایالات متحده
بطور مداوم افزایش یافتند. به دو دلیل:
سرمایه داری در ایالات متحده آمریکا بسیارپرمنفعت و موفق
بود. اروپائیانی که به آمریکا آمدند سرزمین عظیم و حاصلخیزی را تصاحب کردند. آنها
مردمی را که ا نجا زندگی میکردند، یعنی سرخ پوستان را از میان بردند و کلیه منابعی
را که برای ساختمان یک جامعه سرمایه داری موفق لازم بود در اختیار گرفتند. در
آمریکا گذشته فئودالیستی، کلیسا و یا سنن دست و پا گیر وجود نداشت که تکامل آن را
ترمز کند. تنهااز نظر اقتصادی یک مشکل موجود بود:
کمبود مستمر نیروی کار. سرخپوستان ازکارکردن برای
اروپائیان سرباز می زدند ویا کشته شده بودند. اروپائیانی که به اینجا می
آمدند در نظر داشتند زمیندار و یا تاجر وبازرگان شوند ونمیخواستند به طبقه
کارگرتعلق داشته باشند. تنها راه از بین بردن کمبود نیروی کار، واردکردن
نیروی کار از خارج بود. درجنوب ایالات متحده این مشکل با خرید ویا سرقت مردم
افریقا به کمک برد ه داریحل شد. در شمال کشور تنها راه برای سرمایه داران ترغیب
اروپائیان به مهاجرت بود و این امر با رشد مستمر دستمزدهای واقعی عملی شد. مهاجرین
ایرلندی، لهستانی، ایتالیائی ویهودی درست به خاطر همین رشد مستمرسطح دستمزدها به
آمریکا جلب شدند ،به طوریکه ایالات متحده آمریکا به دنبال امواج بی انتهای
مهاجرین اروپائی رفته رفته پرجمعیت شد. ولی سرمایه داران با این
مشکل مواجه بودند که پس از آن که مهاجرین در سواحل شرقی و بعدها
سواحل غربی سکنی گزیدند و سرزمین های بی انتها و ارزانی که ازسرخپوستان
ربود ه شده بود در اختیار آن ها قرار گرفت، آنها مجبور بودند کماکان سطح
دست مزدها را ارتقاء دهند. البته سرمایه داری در اینحا آنقدر پرمنفعت و
موفق بوده و وضعیت بینظیری را به وجود آورده بود که سرمایه داران را قادرمی
ساخت به کارگران دستمزد های بیشتری بپردازند، زیرا نرخ رشد سرمایه
بمراتب بیشتر از رشد سطح دستمزدها بود. این وضعیت ترکیبی را به وجود
آورد که ایالات متحده آمریکا را به موفقترین ابرقدرت سرمایه داری
مبدل ساخت.
بگذارید آن چه را که در دهه ۷۰ رخ داد، خلاصه کنم. اول: آلمان و ژاپن
به سرعت دوران نقاهت پس از فاجعه جنگ دوم جهانی را پشت سر گذاردند و به رقبای
پرقدرت ایالات متحده آمریکا مبدل گشتند. جنرال موتور و فورد اکنون می بایستی که با
فولکس واگن و تویوتا شاخ به شاخ میشدند. این تشدید رقابت باعث شد که سرمایه داران
آمریکائی دیگر نتوانند دستمزدهای بالائی به کارگران بپردازند.
دوم: روند جایگزینی نیروی انسانی توسط رایانه ها آغاز
شد.
سوم :سرمایه داران آمریکائی دریافتند که می تواننداز
نیروی کار ارزان کشورهای دیگر استفاده کنند: در اروپا، آمریکای لاتین و سرانجام
وبیش از همه درجنوب شرقی آسیا. در دهه۷۰مهاجرت تود ه ائی محل کار از
ایالاتمتحده به اقساء نقاط جهان آغاز شد. این دوپدیده انتقال محل کار و
اتوماتیزاسیون تولید تقاضا برای نیروی کار در ایالات متحده رابه شدت کاهش بخشیدند.
در عین حال دو روند بسیار مهم، عرضه نیروی کار را بالا برد. اول جنبش رهائیبخش
فمینیستی خارق العاده ای بود که میلیون ها زن بالغ که تا قبل از آن نقش زن خانه
دار و یا مادر به آن ها محول گردیده بودرا بسیج کرد تا خود را از این نقش رهاسازند
و خواستار ورود به جهان کار گردند. به این صورت میلیون ها زن در دهه ۷۰ واردبازار کار شدند. علاوه برآن موج
مهاجرت جدید و عظیمی به آمریکا آغاز شد که این بار نه از اروپا، بلکه از آمریکای
لاتین: مکزیک، گواتمالا، نیکاراگوئه، هائیتی وغیره بود. از این کشورهانیز میلیون
ها نفروارد ایالات متحده آمریکا شدند. در نتیجه ما در دهه ۷۰ یعنی درست درزمانی که اتومانیزاسیون
رایانه ای وانتقال محل کار به خارج آغاز شد، با سیلی از زنان و مهاجرین مواجه
بودیم که واردبازار کار شدند. سرمایه داران دیگر با کمبودنیروی کار مواجه نبودند و
لذا نیازی به افزایش دست مزدها نیز نمی دیدند. در نتیجه سطح دستمزد واقعی در
ایالات متحده امروزمعادل سطح دستمزدها در اواخر دهه ۷۰ است! ولی از آ نجا که خلاقیت تولید
بااستفاده از رایانه و دستگاه های بهتر و تراکم کار بطور مستمر بالا م یرفت،هرساعت
کار برای سرمای هدار محصول بیشتری به عمل می آورد بدون آن که او مجبور به پرداخت
دستمزد بیشتری باشد. به همین دلیل ما در دهه های اخیر شاهد شکوفائی بینظیرسود در
ایالات متحده بودیم و به همین دلیل نیز شکاف بین فقیر و غنی در ایالات متحده
اینطور عمیق گردید. اینجا مسئله برسر قواعد و قوانین منفرد نیست و به نئولیبرالیسم
هم ربطی ندارد. این ها نشانه های جابه جائی و تغییر اساسی در رابطه بین سرمایه و
کار در ایالات متحده و در نتیجه در جهان می باشد.
س: پس ما با رکود در سطح
دستمزدها ورشد سریع خلاقیت تولید روبرو هستیم. در این ترکیب، بخش مالی که از دهه ۸۰
روبه توسعه گذارد، چه نقشی
ایفا می کند؟
آیا اعتباراتی که گرفته شد برای پر کردن حفره
مابین رشد خلاقیت تولید و رکود تقاضا مورد استفاده قرار گرفت؟
ج: بلی. ولی مسئله تعیین کننده این است که وقتی از دهه ۷۰ ثروت روز به روزبیشتر از کفه
مزدبگیران به کفه یک قشر فوقانی بسیار کوچک کنسرن ها، مدیران وثروتمندان بزرگ
سرازیر شد، نتیجتاً بخش مالی نیز سریعاً رشد نمود تا نیازهای فزاینده خدمات مالی
بخش کوچکی از مردم را تامین کند. هج فوندزها و دیگر بازیگران بازارهای مالی
عملاً برای بخش مالی راه های جدیدی ارائه کردند تا در خدمت افرادی قرار گیرند
که سودهای سرشار ناشی از ترکیب رکوددستمزدها و رشد خلاقیت تولید، کسب می کنند.
دوم این که باید به خاطر بیاوریم که توده کارگران
آمریکائی به رشد مستمردستمزدها عادت کرده بود. برپایه آن، اعتقاد به یکتا بودن
ایالات متحده به عنوان«سرزمین نظرکرده پروردگار »، جائی که با سختکوشی زندگی بهتری
از زندگی والدینت خواهی داشت و فرزندان تو بهتراز تو خواهند زیست و همی نطور „„ American Dream “نیز در همین
راستا است. هنگامی که همه این ها در دهه ۷۰ به پایان رسید، نوعی شوک روحی در بین
طبقه کارگر آمریکا بوجود آمد. و این شوک رفتار بسیار عجیب و غیرمتداولی را که تاآن
لحظه در ایالات متحده دیده نشده بود، باعث گردید: اندوخته ها مصرف شد و بدهی
فزاینده آغاز گردید.
این روند بانک ها را به یک فکر شگفت انگیزانداخت: در
نتیجه رشد مستمر بارِ بدهی های مزدبگیران، سرمایه داران که سود های کلانی کسب
میکردند، مضاف برآن می توانستندسود بیشتری حاصل کنند، اگر سودهای خودرا به عنوان
وام برای طبقه کارگر بکارمیگرفتند. در نتیجه با رکود سطح دستمزدهاو افزایش سود
شرکت ها، بهره وام هائی که با رشد بار بدهی ها افزایش مییافت، بیشترمی شد. و درست
همین وضع در ایالات متحده حک مفرما بود. به نحوی دهه ۸۰ ،۹۰و سال های آغازین قرن جدید دور های را
تشکیل می دهند که طی آن وام ، این امکان را برای طبقه کارگر و سرمای هداربه وجود
میآورد تا از پیامدهای ناشی ازتضاد بین سرمایه و کار بگریزند، به اینصورت که
سرمایه داران در اصل پولی راکه مزدبگیران برای ابتیاع کالاهای تولیدی نیاز داشتند،
از دست آنها بیرون می آوردند. این امر روشن م یکند که چرا بحران ۲۰۰۷اینقدر طولانی و اینقدر عمیق شد. ما
اکنون در پنجمین سال این سقوط اقتصادی قرارگرفته ایم و پایان آن نیز هنوز معلوم
نیست. وعلت آن این است که طبقه کارگر نه می تواند ساعات کار را افزایش دهدو نه
قادراست بدهی های بیشتر تحمل کند و در نتیجه راه دیگری برای فائق آمدن بر بحرانی
که ازدهه ۷۰ انباشته شده
موجود نیست.
س: چرا شرکت ها سودهای حاصله را درصنایع به
کار نیانداختند و چرا سودهایحاصله عمدتاً به بخش مالی جاری شد؟
ج: در ابتدا باید مشخص کنیم که در دهه۸۰ و ۹۰سرمایه گذاری های گسترده ای در صنایع
آمریکا صورت گرفت که به دوصورت عملی شدند. سرمایه های هنگفتی در اتوماتیزاسیون
صنایع به کار گرفته شدو به همین دلیل ما اکنون در سطح والائی از سیستم های تولیدی
رایان های شده قرارداریم. مدت نسبتاً طولانی ترکیب وام دهی به
مزدبگیران و تشدید سرمایه گذاری، روند سودمندی را تشکیل م یداد. در این دوران سرمای هگذاری های
باورنکردنی درتکنولوژی رایان های، ارتباطی از راه دور واینترنتی صورت گرفت که تا
امروز بسیارباصرفه عمل م یکنند. این اقدامات بسیارباصرفه ولی درعین
حال بسیار گرا نقیمت بودند. کنسرن های آمریکائی حجم بزرگی از
سودهای خود را طی یک روند بسیارپرهزینه در انتقال خط تولید از آمریکا به چین و یا
هندوستان، سرمایه گذاری کردند. در نتیجه هرچند که سرمایه داران
آمریکائی سرمای هگذاری های بزرگی را انجام می دادند ولی سیاست کاربردی آنها در
درجه اول دیگر متوجه طبقه کارگر و یا مصرف کنندگان آمریکائی نبود. برای تجارت و سوداگری آمریکائی، بازار
آمریکائی، یک بازار«رسیده و سوخته » بود که تنها توصیف محترمانه یک بازار
مصرف راکد است.علل این رکود
درست در سیاست کاربردی شرکت های آمریکائی و در روند تکاملی اجتماعی که در بالا ذکر
شد نهفته است. آن
هاامیدوارند که در اروپا، آمریکای لاتین و به ویژه آسیا بازارهای رشد یابند های
پدید آیند. آن ها بیش از
اکثر شهروندان آمریکائی براین عقید ه اند که وضعیت استثنائی ایالات متحده آمریکا
که دستمزدها ۱۰۰ سال آزگار
درحال رشد بودند، غیرقابل برگشت به پایان رسیده. فضای رشد اکنون برای سرمایه آمریکائی
در خارج از مرزهای ایالات متحده آمریکا قرار گرفته است. و در نتیجه ایالات متحد آمریکا می
تواند بزودی درست مانند همه کشورهائی شود، که فکر میکرداساساً با آنها تفاوت دارد: متشکل از یک قشر۱۰ تا ۲۰ درصدی از شهروندان متمول وپولدار و ۸۰ درصد شهروندانی که زندگی بسیار سختی
را می گذرانند.
س: بازگردیم به وضعیت فعلی.
چرا امروزاروپا مرکز بحران را تشکیل می دهد؟ آیااین سیاست پولی توسعه طلبانه
ایالات متحده آمریکاست که از پیامدهای بحران می کاهد؟
اعداد و ارقام جدید در مورد تولید صنعتی
وبیکاری در ایالات متحده زیاد بد نیست. و یااینکه به علت آنتاگونیسم های ملی در
اروپا و کوشش آلمان برای احراز مقام سرکردگی است که به تشدید بحران دامن می زنند؟
ج: در ابتدا مایلم اشاره کنم که به اصطلاح مرکز طوفان
بطور دائم در حرکت است. اگر مجدداً به مارکس بازگردیم، مایلم که تئوری تکامل
نابرابر و ناهمزمان او راخاطر نشان سازم. سرمایه داری سیستمی نیست که بخش های آن
بطور برابر و موزون رشد پیدا کنند. سرمایه داری سیستمی درست مخالف آنست. هما نطور
میتوانیم این سئوال را مطرح کنیم که چرا بحران در آمریکا ونه در اروپا آغاز شد و
چرا هسته مرکزی بحران در طی سه سال اول )از ۲۰۰۸ تا۲۰۱۱ ( در ایالات متحده آمریکا بود. افزایش
بیکاری در آمریکا بسیار شدیدتر از اروپا بود. و در مورد تولید نیز درست همینطوربود
و تولید در آمریکا بسیار شدیدتر سقوط کرد تا اروپا.
با سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ مرکز بحران رفته رفته به اروپا انتقال
یافت. ما در آمریکابا بهبود ضعیفی مواجه هستیم که با تشدید وضعیت در کشورهای
اروپائی هم زمان است. فکر نمی کنم که این بهبود بسیار قابل توجه بوده و مدت درازی
بطول خواهد انجامید. معتقدم که ما در سال ۲۰۱۲ با تثبیت نسبی وضعیت در اروپا و تشدید
وخامت اوضاع در به اصطلاح جهان سوم روبه رو خواهیم بود. هم اکنون از سرعت رشد
اقتصادی در برزیل، هندوستان و چین کاسته شده. به سخن دیگر: همانطور که سرمایه داری
قبل از بحران بطور نابرابری رشد پیدا کرده بود، هما نطور نیز روند بحران در این
کشورها نابرابر خواهد بود و من معتقد نیستم که جستجوی علل منفرد تعیین کننده مفهوم
خواهد داشت. به شما اطمینان می دهم: روند نسبتاً مثبت تر در ایالات متحده آمریکا
هیچ ربطی به وضعیت اساسی اقتصادی این کشور که بسیار خراب است، ندارد. ما قادر
نبودیم نرخ بیکاری رادر سه سال گذشته بطور قابل توجهی کاهش دهیم. علاوه برآن جنبش
Occupy Wall Streetپدیدار شد که پس از نیم قرن برای
اولین بار سیستم سرمایه داری را مسئول اعوجاجات کنونی می داند و این سیستم رازیر
سئوال قرار می دهد. معضلات اجتماعی و اقتصادی آمریکا کماکان عظیمند. ولی آن چه که
به ثبات در ایالات متحده منجرشد، چیز دیگری بود و آن، امکان اخذ مبالغ هنگفت پول
با بهره بسیار ناچیز بود. و علتش این بود که وجود عدم اطمینان در بخش های مختلف
جهان اروپا، آسیا و آمریکای لاتین نیاز به وجود یک بندرآرام و بی
خطربرای بسیاری از عناصر و کنسرن هائی که از سرمایه گذاری های پرخطر ابا دارند، را
تشدیدمی کرد.
س: پس ایالات متحده آمریکا یک چنین بندرجهانی
امنی شد؟
ج: ایالات متحده نه چندان زیاد، زیرا که برای کنسرن های
فراملیتی در سطح جهان کاملاً مشخص است که اقتصاد آمریکا در چه وضعیت اسفناکی قرار
دارد. کشور ودولت آمریکا به یک چنین بندر آرامی مبدل گردید که به هنگام بحران
میتوان در آن ذخایر خود را انبار نمود. و به این صورت ایالات متحده درست در زمانی
که مخارج سنگینی برای به حرکت انداختن اقتصاد خود هزینه م یکرد، از بقیه جهان وام
تقریباً نامحدود با بهره بسیار کم دریافت کرد. البته این وضعیت ترکیب بی اندازه
مناسبی را به وجود می آورد که کشورهائی چون یونان، ایرلند، اسپانیا، پرتغال و یا
مجارستان در اختیار نداشتند.
س: آیا برنامه های بیش از اندازه » Quan«»titative
Easing یعنی چاپ اسکناس ازطرف
بانک مرکزی کمک به کاهش نرخ بهره در ایالات متحده نکرد؟ آیا این امرتفاوت
عمده بین آمریکا و اروپا نیست، زیراکه برلین از اجرای اینچنین اقداماتی سربازمی
زند؟
ج: فکر می کنم که این اقدامات تنها
تاثیرناچیزی بر روند بحران به جای گذاردند. آن چه را که ما در Quantitative Easingشاهدیم، مساعی دولت آمریکاست تاامتیازات بهره نازل را
تشدید نماید به اینصورت که آمادگی نامحدود خود را برای مبدل کردن کلیه این تعهدات
به پول را به نمایش می گذارد. به سخن دیگر: به یک سرمایه گذار خارجی اطمینان داده
میشود که به هنگام خرید اوراق بهادار آمریکائی نگران نباشد، زیرا که بانک مرکزی
هرگاه که سرمای هگذار خارجی بخواهد اوراق رابازپس خوهد خرید. بانک مرکزی اسکناس جدید چا پخواهد کرد
تا بدهی های خود رابپردازد. اگر این کار را نکند، ممکن است که
اعتماد به اوراق بهادار آمریکائی مورد تردید قرار گیرد در نتیجه
Quantitative Easingباعث بهبود شرایطی می گردد که زیر آن
ایالات متحده می تواند بدهی به بار آورد. با این کار بازار اوراق بهادار قابلیت
پرداخت خواهند داشت و درنتیجه اقتصاد را به حرکت خواهند آورد.
خطری که از این طرف می تواند به وجودآید، یعنی خطر تورم،
بسیار عینی است ولی در حال حاضر بقیه جهان خیالش راحت است که وضعیت در ایالات
متحده حداقل ازکشورهای دیگر مطمئ نتر است. در نتیجه تصور می کنم که تنها دلیل
برای امتیازات ایالات متحده در دو سال اخیر را در این می توان دید که وضعیت در
مناطق دیگربه مراتب بدتر شده است. در نتیجه ایالات متحده قادرند خیلی
ساده تر بدهی های خود راتامین کنند تا کشورهای دیگر. ولی این امرتضمینی نیست که ایالات
متحده بار دیگر«مرکز طوفان » نشود.
س: در طی بحران برلین توانست منطقه یورو را
بنا برپایه منافع آلمان متحول سازد.
ایالات متحده چه واکنشی در قبال تسلط
آلمان در اروپا نشان خواهد داد؟ آیا کاهش تود ه ای رتبه بندی اعتباری بسیاری از
کشورهای اروپائی توسط موسسه اعتبار سنجی S&Pکوششی است تا از شکل بندی یک اروپای
زیر «سلطه آلمان » جلوگیری شود؟
ج: دو پاسخ ممکن است. اجازه دهید اول این فکر را پرورش دهم: اگر همانطور که گفته شد، درست است که
ریشه های بحران کنونی ایالات متحده در افزایش سودهای سرمایه روی شانه های طبقه
کارگر بنا گردیده است ) و این که نهایتاً فقرنسبی توده مردم باعث ایجاد بحران
برای سرمایه داران که دقیقاً مسبب آن بودند شده( در نتیجه همین مشکل آلمان را نیز دربر
خواهد گرفت ومورد تهدید نابودی قرار خواهد داد.
شکوفائی اقتصادی آلمان که در زمانی صورت م یگیرد که
اضمحلال پیشرونده در جنوب اروپا صورت م یگیرد، مبدل به رکود خواهد شد و به صرفه
بودن اقتصادآلمان را بطور جدی زیر سئوال خواهد برد. به هنگام شادی و سرور در مورد شکوفائی
نسبی اقتصاد آلمان، در حینی که بخش بزرگی از واردکنندگان کالاهای آلمانی روزبه روز
فقیرتر م یشوند، درست تکرارهمان اشتباهاتی است که در ایالات متحده نیزرخ داده
بودند. در زمانی که
سرمایه داران آمریکائی سودهای کلان به دست می آوردند، ابا داشتند تا از فقر و بدهی
ناشی از آن جلوگیری به عمل آورند.
س: پس موفقیت آلمان نتیجه بدهی های اروپااست؟
ج: آری و این پایه و اساس بس خطرناکی
برای موفقیت آلمان است. برای کشوری با این تاریخ هولناک، کوشش
برای احراز رفاه روی
شانه دیگر کشورهای اروپائی نه تنها از نظر اقتصادی، بلکه سیاسی وایدئولوژیکی بسیار
خطرناک خواهد بود. باید صادقانه بگویم، متحیرم که چرا تعداد بیشتری از
مردم آلمان متوجه این تشابه تاریخی نیستند. درس های تاریخ آلمان ودرس های نحوه
گسترش بحران در ۳۰ سال اخیر در
ایالات متحده بسیار آشکار است.
من به سختی درک می کنم که چرا این شباهت های آشکار از
طرف تعداد بیشتری از آلمان ها لمس نمیشود. حال اگر بخواهیم به رابطه بین اروپا
وواشنگتن بپردازیم، باید تاکید کنیم که این روابط بسیار متضاد بوده و هستند. از منظرایالات متحده، اروپا هم پیمانی
بود که به صورت دیوار ایمنی در مقابل اتحاد جماهیرشوروی قرار گرفته بود. پس از تلاشی اتحاد جماهیر شوروی ترکیب
تغییر کرد. البته هنوز هم آمریکا درک میکند که به یک اروپای شکوفا نیازمند است،
زیرا که به هم پیوستگی با اروپا بسیار گسترده است ولی آمریکا دیگر به عنوان وزنه
مقابل اتحادجماهیر شوروی حداقل مثل سابق نیازی به اروپا ندارد. اما در ایالات متحد
نگرانی در مورد یک اروپای متحد، در مقابل ایالات متحده اروپاکه به عنوان یک رقیب
جهانی جدی وارد
صحنه شود، بشدت رشد پیدا میکند. سیاست ایالات متحده در
قبال اروپا بایستی از منظراین تضاد و این مبارزه مستمر مورد بررسی قرار گیرد. من
تا کنون تفاهمی در واشنگتن که این یا آن سیاست غالب شده باشد، ندیده ام و معتقد
نیستم که اروپائیان اینقدرساده باشندکه نتوانند این رفتار متضاد ایالات متحده
رادرک کنند.
س: پس ممکن است که اقدامات S&P
برپایه دست کاری های سیاسی صورت می گیرند؟
ج: البته! ولی خیلی بیشتر محتمل می
دانم که S&P و این نظر در مورد Fitch و Moody نیز صادق است از رفتار خود در
رابطه با بحران بدهی ها دراروپا استفاده م یکند تا شهرت خدشه یافته موسسات
اعتبارسنجی، که در طی دوران سوداگری های مستغلاتی تا حد بی کفایتی نزدیک به
کلاهبرداری تنزل یافته بود را بهبود بخشد. بحران یورو برای موسسات اعتبار سنجی
موقعیت بسیار خوبی است تاخود را به عنوان بازیگرانی عرضه کنندکه مستقل از داده های
سیاسی عمل می نمایند. آن ها می توانند با قدرت در مقابل کشورهای اروپائی بایستند،
زیرا که در ایالات متحدمستقرند و بازارهای اروپائی برای این آژانس ها آ نچنان نقش
مهمی ایفا نمیکند. اکثر معاملات در ایالات متحده صورت میگیرد و در نتیجه موقعیت
خوبی است تاشهرت خود را بهبود بخشند.
س: ایالات متحده آمریکا در سال های آینده از
نظر اقتصادی چگونه رشد خواهد کرد؟
ج: فکر می کنم که ایالات متحده کماکان
بامشکلات اقتصادی سنگینی دست به گریبان خواهد بود. این که حال کمی بهتر و یا کمی
بدتر، معلوم نیست ولی در آمریکا مشکلات اساسی اصلاً مورد نظر قرار گرفته نمیشوند. ما
کماکان با بیکاری گسترده، با بدهی سنگین مزدبگیران و همی نطور عدم امکان این که
بتوان با کاربیشتر دستمزدبیشتری دریافت کرد، روبرو هستیم و درنتیجه هیچ رهیافتی
برای افزایش مصرف در این جامعه موجود نیست. حتا اگر اینجاسقف بیکاری تا اندازه ای
تنزل پیدا کند، فوراًدستمزد های واقعی کاهش خواهند یافت. وپایان این وضعیت هنوز در
افق دید نیست. لذا تصور نمی کنم که در ایالات متحده آمریکااز نظر اقتصادی تغییرات
زیادی به وجودخواهد آمد و ای نطور به نظر میرسد که این روال بر مبنای طرح و نقشه
ای پیش میرود.غلبه بر این بحران ظاهراً باید طبق همان الگوئی صورت گیرد که
معمولاً بحران های سرمایه داری به شکوفائی جدیدی می انجامند:
یعنی اینطور که بیکاری آنقدر رشد میکند تا این که
طبقه کارگر کارکردن با مزد بهمراتب ناز لتر را پذیرا شود. پس از آن که شرکت
های زیادی سقوط کردند و مخارج فعالیت شرکت ها به شدت کاهش یافت، آن گاه شکوفائی
آغاز خواهد شد. ولی هیچ کس قادرنیست بگویدکه این واقعه کی رخ خواهد دادو
شکوفائی در پیش تا چه حد قوی و استوارخواهد بود.
پیش بینی وضعیت در اینجا اینگونه است، مگر این که انفجار
سیاسی عظیمی رخ دهد.این واقعه می تواند در بین راست ها رخ دهدکه تعداد زیادی از
مردم خشمگین نیوت گینگریچ را به ریاست جمهوری انتخاب کنند. و یا این که ما با تحول
جنبش اشغال روبرو خواهیم شد که به مراتب قو یتر ازقبل است. این شق نیز ممکن و حتا
محتملتراست.هردو انفجار سیاسی محتمل می تواندهمه چیز را تغییر دهد، در حالی که
اقتصاددر نوعی رکود سرمایه داری مستمر درجامیزند. برای این که بتوان تکامل احتمالی
در ایالات متحده آمریکا را درک کرد، خوب است که ژاپن به دقت مورد بررسی قرار گیرد.
س: ژاپن حباب مستغلاتی خود را در اواخردهه ۸۰ تجربه کرد و پس از ترکیدن
آن ده هاسال در رکود و فروکش درجا زد.
ج: درست همین وضع را من سناریوی محتمل
م یدانم. اگر هم اکنون گام های لازم برداشته نشوند، سال های متمادی در این وضعیت
بسر خواهیم برد. چنین وضعی می تواند در ژاپن مدت ها ادامه داشته باشدولی در ایالات
متحده این وضع ممکن نیست. ما تحولاتی را شاهد خواهیم بود که حیرت اور خواهند بود.
س: یک مورد را مایلم مجدداً
مطرح کنم: شما م یفرمائید که بحران ذاتی سیستم می تواند در دراز مدت به این صورت
از
میان برداشته شود که دستمزد ها آنقدرسقوط کنند
تا مخارج تولید شدیداً تنزل یابد.
تصور می کنم که این روند تنها در مورد
یک بحران دَورانی «نرمال » ممکن است ولی نه در گرایشاتی که شما در توضیحات خود در مورد
علل این بحران سیستم بیان فرمودید، از جمله رایانه ائی و بصرفه کردن تولید کالائی
و «عرضه بیش از حد » نیروی کار در بازار کار. به ویژه با درنظر گرفتن توان عظیم
خلاقیت تولید درصنایع کشورهای اصلی سرمایه داری این روند غیرعملی به نظر میرسد. چه
کسی باید این همه محصولات را ابتیاع کند وقتی که دستمزدها ای نقدر تنزل پیدا کرده
باشند ودیگر تقاضائی موجود نیست؟ تمام سیستم که نمی تواند به «عقب » و به زیر سطح
خلاقیت تولید بازگردد.
ج: سرمایه داری همیشه با این تضاداساسی دست به گریبان
بوده است: رقابت سرمایه داران را مجبور میکند دائماً درجستجوی کاهش مخارج دستمزدها
باشند (باانتقال کارخانه ها به کشورهای نازل مزد، باجایگزینی کارگران توسط
ماشینها، با تراکم کار و غیره… )ولی مبالغی که از کم کردن دستمزدها اندوخته میشود
باعث می گردند تاهمان شرکت ها بخش هائی از بازارهای خودرا از دست بدهند. به همین
دلیل همان رفتاری که به دنبال کاهش دستمزد به افزایش سودمی انجامد، در اثر تحلیل
بازارها به کاهش سود منجر می شود.
البته سرمایه داری شیوه و ابزاری را پیدا کردکه پیامدهای
این تضاد را حداقل به تعویق افکند. هما نطور که گفته شد از دهه ۱۹۷۰ ،پس از این که دستمزدهای واقعی
دیگرافزایش نیافتند، گسترش بازارهای مصرفی و خدماتی با پرداخت وام هائی که شرکت
هادر اختیار کارگران خود می نهادند، برپا نگاهداشته شد. این اقدامات بحران را از
دهه ۸۰تا سال ۲۰۰۷ به تعویق افکند. یک سیاست کاربردی
دیگر برای به عقب افکندن بحران در کشوری با بازار داخلی راکد که پیامدتضادی
است که در بالا ذکر شد جایگزینی بازارهای داخلی توسط گسترش صادرات بود. استعمار
سرمایه داری و امپریالیسم این نقش را در گذشته ایفا م یکردند، در حالی که امروز
سیاست های مختلف دیگری برای گسترش صادرات بکار بسته می شوند.
ظاهراً یک سیاست کاربردی که مرکز توجه خود را روی افزایش
صادرات قرار داده باشد )آ نطور که در حال حاضر از طرف دستگاه دیپلماسی اوباما
دنبال می شود( نمی تواند در آن واحد برای کلیه اقتصادهای سرمایه داری عمل کند و
البته می تواند به درگیری های نظامی منجر شود که در حین آن سیاست های کاربردی
اقتصادی ناهمخوان رودر روی هم قرار خواهند گرفت و این تضاد اساسی سرمایه داری
سرانجام به بحران اقتصادی خواهد کشید و حرکت وروند از نو آغاز خواهد شد.
س: وضعیت سیاسی کنونی ایالات متحده راچگونه
برآورد می کنید و به ویژه پس از پدیدآمدن جنبش اشغال ،چشم انداز سیاسی برای
نیروهای مترقی و پیشرو را چگونه می بینید؟
ج: در ابتدا مایلم نظرم را در مورد
نیروهای دست راستی بیان کنم. این امکان کاملاًواقعی که سیاستمدار قدرت طلب، بی
وجدان،سگ صفت و فاسدی چون نیوت گینگریچ به عنوان نامزد جمهوری خواهان برای
پست ریاست جمهوری معرفی شد، نشان می دهد که کنترل وضع از دست کارگردانان ورهبران
در روبنای سیاسی ، یعنی مجامع رهبری احزاب جمهور یخواه و دمکرات خارج شده است. این
معرف آن سیستم سیاسی است که به مرز شکنندگی رسیده.
دوم: به نظر من جنبش اشغال فصل نوینی در تاریخ ایالات
متحده آمریکا را گشوده است. ظاهراً اروپائیان قادر نیستند این مسئله را درک کنند. در
۵۰ سال گذشته هم
طبقه کارگر آمریکا و هم چپ های آمریکائی، چه سازمان یافته و چه غیر متمرکز، جرات نکردند
سیستم اقتصادی را علناً و به طورمستقیم مورد انتقاد قرار دهند و زیر سئوال ببرند. ما
جنبش افروآمریکائی ها برایبرابری، جنبش زنان، جنبش هم جن سگرایان، جنبش مهاجرین و
کوشش برای بهبودوضعیت اجتماعی کارگران داشتیم ولی هیچ گاه اساس سیستم اقتصادی و بی
عدالتی ناشی از آن را مورد حمله قرار ندادیم. این چیزی است که ما حداقل از پایان
جنگ دوم جهانی به بعد قادر به آن نبودیم. این چنین اقدامات ، نامشروع،
خائنانه و غیرآمریکائی محسوب می شد.
حتا وقتی بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی مورد انتقاد قرار
میگرفت، کوشش می شد فوراً مشخص باشد که سرمایه داری درکلیت خود زیر سئوال نیست. در
۱۰ سال گذشته
مثلاً چپ ها نئولیبرالیسم را موردانتقاد قرار می داند، گوئی که تنها این نوع ازسرمایه
داری مشکل ساز است و نه سیستم بطور کل. لذا بسیار مهم است که جنبش اشغال به عنوان
اولین جنبش تود ه ای پس ازنیم قرن، سرمایه داری را در کل خود درمرکز توجه و دستور
کارخود قرار داد واز این طریق دست به تهاجم زد. این اقدام به میلیون ها آمریکائی
که افکار مشابهی درسر داشتند نشان داد که آنها تنها نیستند. این جنبش در عین حال
به استابلیشمنت سیاسی در ایالات متحده نیز نشان داد که مواضع ضدسرمایه داری در
ایالات متحده آمریکاممکن و محبوب است. جنبش مورد استقبال عظیم مردم قرار گرفته و
خود را به معنای واقعی کلمه به رسانه های توده ای که درآغاز دست به هرکاری زدند تا
آ نرا مورد اغماض قرار داده و حتا وادار به سکوت کنند، تحمیل کرد.
این ها همه دستاوردهای اساسی دوران گذار هستند. همه این
وقایع سازما ن نیافته، انفجاری و طی مدت بسیار کوتاهی رخ داد که نمایانگر قدرت
مواضع ضدسرمایه داری در ایالات متحده آمریکا است. این امرنشان می دهد که کسانی که
ادعا می کردند. این امر ممکن نیست، اشتباه می کردند وبه همه کسانی که در جنبش شرکت
داشتند نشان می دهد که از چه قدرتی برخوردارند ومی توانند به چه قدرت بزرگتری نائل
گردند. هنگامی که ساختارهای قدرت اردوی کوچک معترضین در پارک را متلاشی کردند، به
مردم آموختند که تنها پاسخی که ارباب قدرت می شناسد سرکوب خشونتبار است. جنبشی که
از آغاز تا پایان مسالمت آمیز بود می بایستی که نابود می شد، زیرا که سیستم پاسخ
دیگری نمی شناخت. و این درواقع تجربه بسیار خوبی بود، زیرا که اعضای جنبش اشغال
اکنون بهتر از گذشته دریافتند که با که طرف هستند، دریافتند که باید خود بهترازگذشته
سازماندهی کنند. این آغازکار و روندفراآموزی بسیار مهمی است.
منبع: مجله هفته