Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

maanantai 17. toukokuuta 2021

 پول چیزی جز یک سند بدهی نیست و بانک‌ها در آن غلت می‌زنند!

ظاهراً دردهه‌ی ۱۹۳۰، هنری فورددراظهارنظری گفته است که این‌که اکثر آمریکایی‌ها نمی‌دانند بانک‌داری چگونه کار می‌کند چیز خوبی است، چرا که اگرمی‌دانستند، «پیش از صبح فردا انقلاب می‌شد».

هفته‌ی پیش اتفاق قابل توجهی افتاد. بانک مرکزی انگلستان طرز کار بانک‌ها را لو داد. در سندی با عنوان «خلق پول در اقتصاد مدرن»، که توسطِ سه اقتصاددانِ عضو هیئت پولیِ این بانک نوشته شده، آن‌ها آشکارا اظهار کرده‌اند که رایج‌ترین فرض‌ها درباره‌ی عملکرد بانک‌داری به سادگی غلط هستند، و مواضعِ پوپولیستی و انحرافی‌ای که معمولاً به گروه‌هایی مانند اشغال وال‌استریت مرتبط هستند صحت دارند. با این کار، آن‌ها عملاً کل مبنای نظریِ ریاضت را باطل کرده‌اند.

برای این‌که دریابیم موضع تازه‌ی این بانک تا چه اندازه رادیکال است باید دیدگاه رایج را، که هم‌چنان مبنایِ تمام مباحثات قابلِ احترام درباره‌ی سیاست‌گذاری عمومی است، در نظر بگیریم. مردم پول خود را در بانک‌ها می‌گذارند. سپس بانک‌ها آن پول را با بهره وام می‌دهند، خواه به مصرف‌کنندگان و خواه به کارآفرینانی که مایل هستند در نوعی فعالیت سودآور سرمایه‌گذاری کنند. البته حقیقت دارد که سیستم ذخیره‌‌کسری به بانک‌ها اجازه می‌دهد بسیار بیش از چیزی که ذخیره می‌کنند وام دهند، و هم‌چنین حقیقت دارد که اگر سپرده‌ها کفایت نکند، بانک‌های خصوصی می‌توانند برای استقراض از بانک مرکزی اقدام کنند.

بانک مرکزی می‌تواند هرچقدر که دوست دارد پول چاپ کند. با این حال مراقب است که بیش از اندازه چاپ نکند. در واقع، گفته می‌شود که اساساً علت وجودِ بانک‌های مرکزی مستقل همین است. اگر دولت‌ها خود می‌توانستند پول چاپ کنند، بدون شک حجم بیش از اندازه زیادی از آن را بیرون می‌دادند، و تورمی که در نتیجه ایجاد می‌شد کلِ اقتصاد را به آشوب می‌کشاند. مؤسساتی چون بانک مرکزی انگلستان یا فدرال ریزرو آفریده شدند تا عرضه‌ی پول را با دقت تنظیم کنند و جلوی تورم را بگیرند. به همین علت این مؤسسات اجازه ندارند به صورت مستقیم، مثلاً با خرید اوراقِ خزانه‌داری، حکومت را تأمین مالی کنند، و به جای آن فعالیت‌های اقتصادیِ خصوصی را، که حکومت تنها روی آن‌ها مالیات می‌گیرد، تأمینِ مالی می‌کنند.

این دریافت است که به ما اجازه می‌دهد هم‌چنان طوری درباره‌ی پول صحبت کنیم که گویی آلومینیوم‌هیدروکسیدِ آهن‌داریا نفت است، بگوییم برای تأمین مالیِ برنامه‌های اجتماعی «پولِ کافی نیست»، یا بگوییم «بی‌کلاه ماندنِ سرِ» بخش خصوصی به خاطر بدهیِ حکومت یا هزینه‌های عمومی غیراخلاقی است. چیزی که بانک مرکزی انگلستان طی هفته‌ی گذشته به آن اقرار کرد این بود که هیچ‌یک از این‌ها حقیقت ندارد. در بخش خلاصه‌ی ابتدایی گزارش می‌خوانیم: «بانک‌ها هنگام پس‌اندازِ خانوارها سپرده دریافت نمی‌کنند تا بعداً آن را وام بدهند، بلکه وام دادنِ بانک‌ها سپرده خلق می‌کند»… «در شرایط نرمال، بانک مرکزی میزانِ پولِ در گردش را تثبیت نمی‌کند، هم‌چنین این پولِ بانکِ مرکزی نیست که از خلال وام‌ها و سپرده‌های بیش‌تر «چند برابر می‌شود».

به بیان دیگر، هرآن‌چه می‌دانیم نه فقط اشتباه، بلکه وارونه است. وقتی بانک‌ها وام می‌دهند، پول خلق می‌کنند، زیرا پول چیزی نیست جز یک سند بدهی. نقش بانکِ مرکزی تنها هدایتِ یک روالِ قانونی است که در عمل به بانک‌ها حق انحصاری خلق نوع خاصی از اسنادِ بدهی را می‌دهد، و حکومت، با قبول این اسناد به عنوان پرداختِ مالیاتی، آن‌ها را به عنوان پول قانونی به رسمیت می‌شناسد. در واقع میزان اسنادی که بانک‌ها می‌توانند خلق کنند محدودیتی ندارد، به شرط این‌که بتوانند کسی را پیدا کند که مایل است آن‌ها را قرض بگیرد. کمبود این اسناد هرگز دستِ بانک‌ها را رو نخواهد کرد، به این علت ساده که قرض‌کنندگان، در حالتِ کلی، پولِ نقد را نمی‌گیرند تا زیر بالش خود قرار دهند؛ در نهایت، هر پولی که بانک وام می‌دهد، مجدداً سر از یک بانک در می‌آورد. پس برای سیستم بانکی به مثابه یک کل، هر وام به یک سپرده‌ی دیگر تبدیل می‌شود. علاوه بر این، تا جایی که بانک‌ها واقعاً نیاز دارند از بانک مرکزی منابعِ مالی بگیرند، می‌توانند هرچقدر دوست دارند استقراض کنند. تنها کاری که بانکِ مرکزی در واقع انجام می‌دهد تعیین نرخ بهره است، یعنی هزینه‌ی پول، نه کمیتِ آن. ازآغاز بحران، بانک‌های مرکزی آمریکا و بریتانیا این هزینه را تقریباً به صفر رسانده‌اند. درحقیقت، با «اسهالِ پولی»، آن‌ها در عمل، بدون ایجاد آثارتورمی، هرچقدرتوانسته‌اند به بانک‌ها پول پمپاژ کرده‌اند.

این بدان معناست که کرانِ واقعیِ میزان پولِ در گردش نه میزانی که بانک مرکزی حاضر است قرض بدهد، بلکه میزانی است که حکومت، شرکت‌ها، و شهروندان معمولی حاضرند قرض بگیرند. مخارجِ حکومت رانه‌ی اصلیِ همه‌ی این‌هاست (و مقاله‌ی بانک مرکزی، اگر به دقت خوانده شود، واقعاً اذعان کرده است که با تمام این اوصاف در حقیقت بانک مرکزی حکومت را تأمین مالی می‌کند). پس مسئله «بی‌کلاه ماندن سرِ» سرمایه‌گذاری‌های خصوصی به خاطرِ مخارج حکومت نیست. دقیقاً برعکس است.

چرا بانک مرکزی انگلستان ناگهان تمام این‌ها را اذعان کرد؟ یک دلیل این است که این واقعیات به وضوح حقیقت دارند. کارِ این بانک این است که واقعاً این سیستم را بگرداند، و سیستم اخیراً خیلی خوب کار نکرده است. ممکن است بانک مرکزی به این نتیجه رسیده باشد که حفظ نسخه‌ی خیالیِ علمِ اقتصاد، که ثابت کرده برای پول‌دارها بسیار به‌دردبخور است، به سادگی تجملی است که دیگر نمی‌تواند هزینه‌ی آن را بپردازد.

ولی به لحاظ سیاسی، این ریسک بسیار بزرگی است. فقط در نظر بیاورید که چه می‌شود اگر کسانی که روی خانه‌های خود وام گرفته‌اند بفهمند که پولی که بانک به آن‌ها قرض داده در واقع پس‌اندازِ کل زندگیِ یک مستمری‌بگیرِ صرفه‌جو نیست، بلکه پولی است که بانک با یک حرکتِ سریعِ چوبدستیِ جادویی که در تملک دارد، و ما، یعنی مردم، آن را به بانک تقدیم کرده‌ایم، آفریده است.

به لحاظ تاریخی، بانک مرکزیِ انگلستان پیش‌آهنگی بوده است که مواضع خطرناک و به ظاهر رادیکالی را اتخاذ کرده که نهایتاً به ارتدکسی‌های تازه بدل شده‌اند. اگر معنای چیزی که این‌بار اتفاق افتاده نیز همین باشد، به زودی در جایگاهی قرار خواهیم گرفت که ببینیم آیا حق با هنری فورد بوده یا خیر.

لینک متن اصلی:

https://www.theguardian.com/commentisfree/2014/mar/18/truth-money-iou-bank-of-england-austerity