Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

perjantai 20. tammikuuta 2012

اضـــافه توليد، نه سقوط مـــالي، كانون بحــران است



آمريكا، آسياي شرقي و جهان
گفتگوي جيونگ سيونگ جين با رابرت برنر 
برگردان: حسن آزاد، نرگس شيرازي
ويراستار: حسن آزاد


جيونگ: اكثر رسانه ها و تحليگران بحران اخير را به عنوان يك بحران مالي قلمداد كرده اند، آيا شما با اين توصيف موافقيد؟

رابرت برنر: قابل درك است كه تحليلگران بحران فروپاشي بانكها و بازار اوراق بهادار را نقطه عزيمت خود قرار داده اند، اما مشكل اينجاست كه آنها از اين فراتر نرفته اند. از رئيس خزانه داري پلسون و رئيس بانك مركزي برنانكي گرفته تا رده هاي پايين استدلال ميكنند كه بحران موجود را به سادگي ميتوان با توجه به مشكلات بخش مالي توضيح داد. در عين حال ، ايشان ادعا مي كنند كه اقتصاد واقعي پايه قوي بوده و به عبارتي مباني اقتصادي در وضعيت خوبي قرار دارند .

نظري گمراه كننده تر از اين وجود ندارد. منشاء اساسي بحران كنوني،كاهش تحرك اقتصادهاي پيشرفته از سال 1973 و به خصوص از سال 2003ميلادي است. عملكرد اقتصادي در ايالات متحده، اروپاي غربي و ژاپن به طور پيوسته از يك دوراقتصادي (چرخه) به يك دور ديگر برحسب تمامي شاخص هاي رايج اقتصاد كلان  (توليد ناخالص داخلي، سرمايه گذاري، دستمزدهاي واقعي و غيره) وخيمتر شده است. از همه مهمتردور اقتصادی که از سال 2001 آغاز و تا سال 2007 ميلادي ادامه داشت، عليرغم بزرگترين محرك اقتصادي كه با كمك دولت آمريكا درزمان صلح انجام گرفته است، با تفاوت زياد ضعيفترين دوره ي اقتصادي پس از جنگ بود.

جيونگ: شما چگونه تضعيف درازمدت اقتصاد واقعي از سال 1973 را كه در اثرتان آن را ركود طولاني ناميده ايد، توضيح ميدهيد؟
رابرت برنر: آنچه عمدتا مسئول بروز اين وضعيت است، كاهش عميق و پايدار نرخ بازده ي سرمايه گذاري از اواخر دهه 60 است. با توجه به تنزل قابل توجه رشد دستمزدهاي واقعي طي اين دوره، عدم موفقيت در بهبود نرخ سود چشمگيرتر است.
عامل عمده و اصلي ، گرچه نه تنها عامل، نزول نرخ سود، گرايش مداوم به ظرفيت مازاد در صنايع توليدي جهاني است. آنچه كه رخ داد اين بود كه قدرتهاي صنعتي يكي پس از ديگري به بازار جهاني واردشدند، آلمان و ژاپن و كشورهاي تازه صنعتي شده شمال شرقي آسيا، ببرهاي جنوب شرقي آسيا و نهايتا هيولاي چين. اين اقتصادهاي درحال توسعه، كالاهاي مشابهي را توليد ميكردند كه قبلا توسط توليدكنندگان اوليه توليد شده بودند، تنها تفاوت اين بود كه كالاهاي جديدارزانتر بودند. نتيجه عرضه بيش از تقاضا در صنايع يكي بعد از ديگري بود و بدين ترتيب اين امر موجب كاهش قيمتها و به تبع آن سودها شد. بعلاوه، شركتهايي كه وجود فشار به سودهاي خود را تجربه كرده بودند، با خونسردي صنايع خود را رها نكردند. آنها تلاش كردندبا رجوع و اتكاء به ظرفيت خود براي ابداع و تسريع سرمايه گذاري درفنآوريهاي جديد، جايگاه و مكان خود را حفظ كنند. اما درواقع اين امر تنها به افزايش بيش از حد ظرفيت منجر شد.سرمايه داران بعلت سقوط نرخ سود خود، از سرمايه گذاري هايشان كمترين مازاد را بدست آوردند. بنابراين آنها هيچ گزينه اي جز كاهش و كندكردن نرخ رشد كارخانه، تجهيزات و استخدام خود نداشتند .درعين حال، آنها براي احياي سودآوري، مزد كاركنان را پايين نگهميداشتند در حاليكه دولتها نيز رشد هزينه هاي اجتماعي را كاهش داده بودند. اما نتيجه حذف تمامي اين هزينه ها مشكل درازمدت تقاضاي انبوه بود .ضعف مدام تقاضاي انبوه سرچشمه ي بلاواسطه ي ضعف دراز مدت اقتصاد بود.

جيونگ: در واقع بحران موجود با تركيدن حباب تاريخي مسكن آغازشد كه يك دهه كامل در حال توسعه بود. نظر شما در مورد اهميت اين موضوع چيست؟
برنر: مسئله حباب خانه سازي بايستي در ارتباط با توالي حباب هاي قيمت دارايي فهميده شود موردي كه اقتصاد از اواسط دهه 90 ميلادي با آن روبروست، علي الخصوص نقش بانك مركزي ايالات متحده در شكلگيري اين حبابها بسيار مهم است.
از آغاز ركود طولاني، مقامات اقتصادي دولت تلاش كرده اند از طريق ترغيب به وامگيري دولتي و خصوصي بر آن غلبه كنند. نخست ، آنها به كسري بودجه دولتي روي آوردند و از اين طريق از ركودهاي واقعا عميق بحرانهاي اقتصادي واقعا عميق جلوگيري كردند. اما به مرور زمان، دولتها با همان مقدار وام، به رشد هر چه كمتري دست مييافتند. در نتيجه، به منظور دفع بحرانهاي عميقي كه در طول تاريخ به آفت نظام سرمايه داري مبدل شده بودند، آنها بايد سقوط به سوي ركود را ميپذيرفتند در اوايل دهه 90 ، دولتهاي اروپايي و ايالت متحده آمريكا به رهبري كلينتون، تلاش كردند با كنار گذاشتن سياست بدهي، در جهت بودجه هاي متعادل حركت كنند. نظر اين بود كه به بازار آزاد اجازه دهند بر اقتصاد حكومت كند. اما به دليل آنكه سود دهي هنوز بهبود نيافته بود، كاهش كسري بودجه ضربه ي بزرگي به تقاضا وارد كرد و منجر به بروز بدترين ركودها و كندترين رشد در دوران پس از جنگ، بين سالهاي 91 و 95 ميلادي، شد. مقامات ايالات متحده به منظور توسعه مجدد اقتصادي، به اتخاذ رويكردي كه ژاپن در اواخر دهه 80ميلادي پيشگام آن بود، روي آوردند. بانك مركزي با پائين آوردن نرخهاي بهره، وام گرفتن را آسان كرد تا افراد رابسرمايه گذاري در بخش داراييهاي مالي ترغيب كند. با افزايش فوق العاده ي دارايي ها، شركتها و خانوارها با افزايش چشمگيري در ثروت خود مواجه شدند، دستكم روي كاغذ. بدين ترتيب آنها ميتوانستند به ميزان هنگفتي وام بگيرند، سرمايه گذاري و مصرف خود را به طور وسيع افزايش دهند و اقتصاد را به پيش برانند.

بدين شكل بدهيهاي خصوصي جايگزين بدهيهاي دولتي شد. آنچه را كه ميتوان 
" كينزگرايي قيمت دارايي" ناميد جايگزين "كينزگرايي سنتی"  شد  . بنابراين ما طي 12 سال اخير شاهد نمايش فوق العاده ي اقتصاد جهاني بوده ايم كه در آن تداوم انباشت سرمايه تابع امواج تاريخي احتكار است و سياستگزاران دولتي به دقت سبب ساز و توجيه گر آن بوده اند. نخست حباب تاريخي بازار سهام در اواخر دهه 90ميلادي، سپس حبابهاي بازار مسكن و اعتبار از اوايل سال 2000ميلادي .

جيونگ: شما در پيش بيني بحران كنوني و همچنين بحران اقتصادي سال 2001 پيشگام بوديد. چشم انداز شما در ارتباط با اقتصاد جهاني چگونه است؟ آيا پيش از پايان سال 2009 ميلادي وضع اقتصاد جهاني بدتر خواهد شد يا بهتر؟ آيا انتظار داريد كه بحران كنوني به وخامت "بحران بزرگ " باشد؟   
رابرت برنر: بحران كنوني از بدترين بحران پيشين پس از جنگ(بين سالهاي 79 و 82 ميلادي )، جدي تري است و احتمالاً با بحران بزرگ برابري ميكند، گرچه نميتوان به طور واقعي به آن پي برد . پيش بيني كنندگان اقتصادي به ميزان وخامت اين بحران، كم بها داده اند .چرا كه آنها قدرت اقتصاد واقعي را دست بالا گرفته و ميزان وابستگي آن به انبوه وامهايي كه به حبابهاي قيمت دارايي استوارست، در نظر نگرفته اند. در ايالات متحده طي دور تجاري اخير(بين سالهاي 2001 تا 2007 ميلادي) نرخ رشد توليد ناخالص داخلي كندترين رشد پس از جنگ را داشته است. در ميزان اشتغال در بخش خصوصي هيچ افزايشي ديده نميشود. افزايش تعداد كارخانه ها و ماشين آلات يك سوم پايينترين سطح پس از جنگ بوده است. دستمزدها ي واقعي عمدتا ثابت ماندند. براي نخستين بار از زمان جنگ دوم جهاني درآمد متوسط خانواده افزايش نيافته و رشد اقتصادي كاملا از طريق مصرف شخصي و سرمايه گذاري در امر مسكن به وسيله ي سهل الوصول بودن و افزايش قيمت خانه امكانپذير شده است. كاركرد اقتصاد علي رغم محركهاي قوي اقتصادي از طرف حباب مسكن و كسر بودجه عظيم دولت بوش ضعيف بود. خانه سازي به تنهايي موجب يك سوم رشد توليد ناخالص داخلي و نيمي از افزايش اشتغال در فاصله ي سال هاي2001 تا 2005 ميلادي بوده است . بنابراين انتظار ميرفت كه با تركيدن حباب مسكن مصرف و سرمايه گذاري كاهش يابند و اقتصاد ناگهان سقوط كند.

جيونگ: بسياري با اين استدلال كه تركيدن حباب احتكار مالي نقشي محوري در اين بحران ايفا نموده ادعا مي كنند كه بحران كنوني يك نمونه از" بحران  مينسكي" است و نه ماركسي ،Marxian، نظر شما چيست؟
رابرت برنر: گمان نميكنم كه در مقابل هم قراردادن جنبه هاي واقعي و مالي بحران مفيد باشد. همانگونه كه تاكيد كردم، اين بحران ، بحراني ماركسي است، چراكه ريشه در سقوط و شكست عدم افزايش درازمدت نرخ سود دارد كه منشاء اصلي كاهش گسترده انباشت سرمايه تاكنون است. در سال 2001 ، نرخ سود براي شركتهاي غيرمالي ايالات متحده آمريكا به پائينترين ميزان پس ازجنگ، به استثناء سال 1980 رسيد. بنابراين شركتها هيچ راهي بجزتوقف سرمايه گذاري و استخدام نداشتند كه به نوبه ي خود مشكل مجموع تقاضا را تشديد و جو اقتصادي را تيره تر ميكرد. اين امر علت رشد فوق العاده كُند در خلال دوراقتصادي است كه به پايان رسيد.
معهذا، به منظور درك سقوط اقتصادي كنوني، بايد رابطه ي بين ضعف اقتصاد واقعي و فروپاشي مالي را نشان داد. حلقه ي اصلي، وابستگي هرچه بيشتر اقتصاد براي حفظ واگشت و اتكاي بيشتر دولت بافزايش قيمت دارايي جهات ايجاد امكان ادامه ي وامگيري است.
شرط اصلي براي ايجاد حباب مسكن تداوم وام كم هزينه است. ضعف اقتصاد جهاني، به خصوص پس از بحران هاي1997-  1998 و 2003-2001،  بعلاوه خريد وسيع دلار توسط كشورهاي آسياي  شرقي به منظور پائين نگاه داشتن ارزش ارزهاي خود و رشد مصرف درايالات متحده موجب كاهش غيرعادي ودرازمدت نرخهاي بهره شد

در عين حال، بانك مركزي آمريكا نرخ هاي بهره كوتاه مدت را به پائينترين سطح بعد از دهه 50 ميلادي رساند. بانكها به علت وام ارزان تمايل داشتند به محتكران وامهاي بيشتري عرضه كنند كه سرمايه گذاري آنها قيمت داراييهاي متفاوت و گوناگون را بالا ميبرد و بهره ي قرضه ي دولتي ( نرخ بهره ي اوراق قرضه) را كاهش مي داد. درنتيجه، به طور مشخص قيمت خانه افزايش يافته و بازده مربوط به اوراق قرضه خزانه ايالات متحده كاهش يافت.
اما به دليل آنكه بهره ي اوراق قرضه دائماً كاهش مييافت موسساتي كه در سراسر جهان به اين سود وابسته بودند با مشكلات بيشتري روبرو ميشدند. صندوقهاي بازنشستگي و شركتهاي بيمه به سختي ضرر كردند، اما هجفاندها ( 1) و اينوستمنت بانك ها ( 2) نيز ضررهايي متحمل شدند. بنابراين، اين موسسات آماده سرمايه گذاري وسيع در اوراق بهاداري بودند كه پشتوانه ي آن ها رهن مشكوك مسكن بود كه بعلت ريسك زياد، قيمتهاي فوق العاده بالايي داشتند و بهمين دليل اين موسسات اين ريسك زياد را ناديده ميگرفتند . در واقع آنها نميتوانستند به ميزان كافي از اين اوراق بهادار خريداري كنند. خريد اوراق بهادار با پشتوانه ي رهني به صادركنندگان اين اوراق اجازه ميداد كه با افراد بيشتري با ضمانت و صلاحيت كمتر وام بدهند. حباب مسكن به ابعاد تاريخي رسيد و توسعه ي اقتصادي ادامه پيدا كرد.
اما در واقع اين توسعه نميتوانست براي مدت زماني طولاني ادامه يابد. هنگاميكه قيمت خانه سقوط كرد، اقتصاد واقعي با ركود مواجه شد و بخش مالي دچار بحران گرديد، چرا كه رشد هردوي آنها به حباب مسكن وابسته بود. امروزه ركود، بحران مالي را بدتر ميكند، چرا كه به بحران خانه سازي شدت ميبخشد. بحران مالي نيز به علت دشواري دستيابي به اعتبارات، ركود اقتصاد واقعي را تشديد مي كند . اين تعامل شدت يابنده بين بحران در اقتصاد واقعي و بخش مالي سقوط به پايين را براي سياستگذاران غيرقابل كنترل ميكند و امكان بروز فاجعه را آشكار ميسازد.

جيونگ: حتي اگر كسي بپذيرد كه سرمايه داري پس از جنگ، در دوره ي 70 وارد دوران ركود اقتصادي طولاني شده است، به نظر مي آيد تهاجم سرمايه داري نئوليبرالي از دهه 80 در جلوگيري از وخيم شدن ركود غيرقابل انكار باشد.
رابرت برنر: اگر منظور شما از نئوليبرال چرخش به طرف امور مالي ومقررات زدايي است من فكر نميكنم به اقتصاد كمكي كرده باشد . اما اگر منظورتان حمله تشديد يابنده ي كارفرمايان و دولت ها به دستمزدهاي كارگران، شرايط كاري و دولت رفاه است كمترين ترديدي وجود ندارد كه از بدترشدن سقوط نرخ سود جلوگيري كرده است. اگر منظور اين است تهاجم كارفرمايان نه در دوران به اصطلاح نئوليبرال در دهه 80 ميلادي بلكه كينزگرايي و در آغاز سقوط سوددهي آغاز شد. بعلاوه، مورد مذكورمنجربه بهبود نرخ سود نشد و تنها به معضل تقاضاي انبوه دامن زد. درنهايت ، تضعيف تقاضاي كل، مراجع اقتصادي را وادارساخت تا به اشكال موثرتر و خطر- ناكترمحركهاي اقتصادي " كينز گرائي قيمت دارائي " كه منجربه فاجعه كنوني شد.
جيونگ: برخي استدلال كرده اند كه الگوي جديد " مالي سازي " يا " سرمايه داري با هدايت بخش مالي"  موجب تقويت باصطلاح سرمايه » احياءشده«  (بقول ژرار دو  منيل) بين دهه 80 و زمان كنوني شده است . شما در ارتباط با تز"مالي سازي" یا "سرمايه داري با هدايت بخش مالي"چه فكر ميكنيد؟
 
رابرت برنر : در واقع ايده ي مذكور يك تناقض است، چرا كه به طور كل استثناءهاي مهمي مانند وام گرفتن مصرف كنندگان وجود دارد. سودآوري مالي دائم به سودآوري دائم در اقتصاد واقعي وابسته است. برخي دولتها به رهبري ايالات متحده در واكنش نسبت به سقوط نرخ سود در اقتصاد واقعي بامقررات زدايي چرخش به طرف بخش مالي را ترغيب كرده اند. اما به دليل ادامه ي ركود در اقتصاد واقعي نتيجه ي اصلي مقررات زدايي تشديد رقابت در بخش مالي بوده است كه سودآوري را دشوارتر تشويق به احتكار و ريسك را بيشتر كرده است.
مديران اجرائي اينوست منت بانكها و هج فاندها توانستند به به ثروت هاي افسانه اي دست يابند، چون حقوق آنها به سودهاي كوتاه مدت وابسته بود. آنها قادر بودند از طريق توسعه دارائيهاي شركت يا دادن اعتبار و افزايش ريسك، سودهاي موقتاً بالايي را تضمين كنند. اما اين روش اقتصادي دير يازود، به زيان سلامت مالي درازمدت خود آن شركتها انجاميد و باعث سقوط چشمگير بزرگترين اينوست منت بانكها در وال استريت، Wall Street، شد.
هر رشد و توسعه به اصطلاح مالي از دهه 70 ميلادي، به سرعت با يك بحران مالي نابودكننده پايان يافت و مداخله قابل ملاحظه ي دولت براي كاهش بحران يا جلوگيري از ورشكستگي ،Bailout ،  را به دنبال داشت.
اين امر درباره ي پيشرفت قرضهاي جهان سوم در دهه ي 70 و 80 ميلادي، افزايش پس اندازها و وام جنون خريد سهام باكمترين ميزان سپرده و حباب املاك تجاري در دهه ي 80 ؛ حباب بازار سهام در نيمه ي دوم دهه ي 90 ميلادي؛ و البته حبابهاي بازارمسكن و اعتبارات در سالهاي 2000 ، صادق بود. بخش مالي تنها از اين نظر پويا به نظر مي آمد كه دولتها آماده بودند تا هرجايي از آن حمايت كنند.

Hedge Fund -1 هج فاند :
موسسه هاي مالي  خصوصي با سرمايه هاي هنگفت كه از طرف افراد بسيار ثروتمند يا بانك هاتأمين مي شود . هدف اين موسسه ها خريد و فروش سهام، اوراق قرضه، مشتقات مالي، ارز و غيره...  (معاملات احتكاري) كه همراه با ريسك زياد و منافع فراوان است . در سال 1990 در سراسر جهان، 127 هج فاند وجود داشت با سرمايه هايي معادل5 .8 ميليارد دلاراما تا سال 2006 تعداد آنها به 9000  عدد رسيد و سرمايه شان بالغ بر 1/1 بيليون دلار ميشد.  
Investment Banks -2  بانكهاي سرمايه گذاري:
بعد از  بحران 1929 و تحت تأثير آن در سال 1933 طبق قانون گلاس استيگال Glass Steagal Act تقسيم كاري بين بانك ها به وجود آمد كه پيرو آن بانكهاي بازرگاني Banks Commercialبه دريافت سپرده و دادن اعتبار اختصاص يافتند و تحت كنترل بانك مركزي كار ميكردند. اما بانكهاي سرمايه گذاري Investment Banksبه نشر و معامله اوراق بهادار ميپرداختند و تحت نظارت بانك مركزي قرار نداشتند. اين تقسيم خدمات بانكي بيشتر مختص انگلستان و آمريكا بود و ژاپن هم بعد از جنگ جهاني دوم آن را پذيرفت. در قاره ي اروپا اين تقسيم كار در نظام بانكي كمترديده ميشود وبانكهاي عام Universal Banks كليه خدمات بانكي راانجام ميدهند.
در دهه 80 با گسترش بازارهاي مالي جهان و معاملات اوراق بهادار بانكهاي بازرگاني نيز با ايجاد موسسات وابسته كه تحت كنترل بانك مركزي نبودند به نشر و معاملات اوراق بهادار اقدام كردند.

جيونگ: به نظر ميآيد كينزگرائي يا افزايش نقش دولت در اقتصاد دوباره رواج پيدا كرده است. ارزيابي كلي شما از احياي دوبارهي كينزگرائي يا دولتگرائي چيست؟ آيا اين سياستها ميتوانند بحران اخير رااز بين برده يا حداقل تعديل كنند؟
برنر: در واقع امروزه حكومت ها چاره اي ندارند جزاينكه براي نجات اقتصاد به كينزگرائي و دولت رو بياورند. سرانجام بازار آزاد نشان داد كه اصلاً قادر به پيشگيري يا مقابله با فاجعه ي اقتصادي نيست، تا چه رسد به آنكه ثبات و رشد را تضمين كند . به همين علت است كه رهبران اقتصادي دنيا، كه تا ديروز مقررات زدائي از بازارهاي مالي را جشن مي گرفتند، حالا يكباره همگي طرفدار كينز شده اند. اما جاي ترديد است كه كينزگرائي به معناي كسر بودجه هاي هنگفت دولتي و اعتبار آسان براي افزايش تقاضا بتواند تأثيري را كه بسياري انتظار دارند برآورده كند. آخر به بركت وامها و خرجهائي كه حباب مسكن فدرال رزرو ( بانك مركزي) موجب آن شدهبود و كسر بودجه حكومت بوش، ما شاهد چيزي بوديم كه احتمالاً بزرگترين محرك اقتصاد كينزي در زمان صلح بشمار ميآيد . اما ما اكنون با ضعيفترين دور اقتصادي بعد از جنگ روبرو هستيم.
امروزه مشكل بسيار بزرگتر است. با تركيدن حباب مسكن و مشكل شدن دسترسي به وام، خانوارها مصرف خود و سرمايه گذاري روي مسكن را كاهش دادهاند. در نتيجه شركتها شاهد سقوط سود مي باشند. بنابراين مزدها را كم ميكنند و كارگران را به سرعت اخراج ميكنند، كه به نوبه ي خود يك مارپيچ نزولي از كاهش تقاضا و كاهش سودآوري را سبب ميشود. خانوارها مدتها روي افزايش قيمت خانه هايشان حساب كرده بودند كه به آنها امكان ميداد بيشتر وام بگيرند و از پس اندازهايشان استفاده كنند. اما اكنون بعلت افزايش قرض آنها بايد كمتر وام بگيرند و بيشتر پسانداز كنند، درست هنگامي كه اقتصاد بيش از هرزمان ديگر به مصرف آنها احتياج دارد. بايد انتظارداشته باشيم كه خانوارها بيشتر پولي را كه حكومت در اختيار آنها مي گذارد خرج نكنند و پس انداز كنند. سياستهاي كينزي بدشواري در دوران رونق ميتوانند محركي براي اقتصاد باشند، پس ما در بدترين ركود بعد از 1930 چه انتظاري ميتوانيم از آنها داشته باشيم؟ دولت اوباما براي آنكه بتواند تأثير قابل ملاحظه اي به اقتصاد داشته باشد احتمالاً بايد موجي عظيمي از سرمايه گذاريهاي مستقيم و غيرمستقيم دولتي را در نظر بگيرد، در واقع نوعي سرمايه داري دولتي. اما انجام اين كار به حل موانع بزرگ سياسي و اقتصادي نياز دارد . فرهنگ سياسي آمريكا با اقدامات دولتي بشدت مخالف است. در عين حال سطح مخارج و  لازم دولتي مي تواند دلار را به خطر بياندازد تا بحال حكومتهاي آسياي شرقي از تأمين كسري هاي خارجي و حكومتي آمريكا خرسند بودند چون مصرف آمريكا و صادرات آنها را تضمين ميكرد. اما با رسيدن بحران حتي به چين، اين حكومت ها ممكن است توانائي خود براي تأمين كسريهاي آمريكا را از دست بدهند، بخصوص وقتي كه اين وامها ابعاد بيسابقه اي پيدا كنند . چشمانداز ترسناك افزايش عرضه دلار در بازار و كاهش ارزش آنها درپشت صحنه خودنمائي ميكند.
جيونگ: ارزيابي عمومي شما درباره ي پيروزي اوباما در انتخابات اخير رياست جمهوري چيست؟ آيا فكر ميكنيد كه اوباما در مقايسه با است؟ بسياري اوباما را بعنوان شّرِ كمتري از حكومت بوش ميدانند. ، اوباما يك فرانكلين روزولت قرن 21  است 
« نيوديل جديد »  را وعده داده.  فكر ميكنيد كه افراد مترقي و ضدسرمايهداري ميتوانند نسبت او حمايتي انتقادي داشته باشند؟
برنر: بايد از پيروزي اوباما در انتخابات استقبال نمود. پيروزي مك كين و پيروزي حزب جمهوريخواه، پيشروي فوق العاده اي براي ارتجاعي - ترين نيروها در صحنه  سياسي آمريكا بود. اين پيروزي ميتوانست به عنوان حمايت از نظاميگري افراطي و امپرياليسم دارودسته ي بوش و برنامهي آشكار او براي ازبينبردن بقاياي اتحاديه ها، دولت رفاه و حفاظت از محيط زيست محسوب شود. اينكه گفته شود اوباما مثل روزولت يك دموكرات ميانه رو است، به اين معني نيست كه او ميتواند براي دفاع از منافع اكثريت وسيع كارگران كار زيادي انجام بدهد، كارگراني كه در معرض حمله فزاينده شركتهائي قرار دارند كه براي جبران افت سودهايشان در صدد كاهش اشتغال، بازخريد و اقداماتي از اين قبيل ميباشند. اوباما از كمكهاي عظيم براي جلوگيري از ورشكستگي بخش مالي حمايت كرد كه شايد بزرگترين غارت ماليات دهندگان در طول تاريخ آمريكا باشد، بخصوص اينكه اين كمك با هيچ مهاري براي كنترل بانكها همراه نبود. او از كمك براي جلوگيري ازورشكستگي صنايع اتومبيل نيز حمايت كرد، در حاليكه اين صنعت بطور وسيع از پرداخت بازخريد كارگران اخراجي امتناع كرد. حداقل امكان اين است كه اگر اوباما مثل روزولت از طريق عمل مستقيم وسازمان يافته از پائين زير فشار قرار گيرد، ميتوان انتظار داشت كه اقدام قاطعي در دفاع از كارگران انجام دهد. دولت روزولت اصليترين قوانين مترقي نيوديل مثل لايحه ي واگنر و بيمه ي اجتماعي را موقعي به تصويب رساند كه زير فشار موج بزرگ اعتصابات تودهاي قرار گرفته بود. از اوباما هم ميتوان انتظاري مشابه داشت.

جيونگ: طبق نظررزا لوكزامبورگ و اخيراً ديويد هاروي، سرمايه داري برگرايشات بحران زاي خود ازطريق گسترش جغرافيايي فائق مي آيد . به قول هاروي به اين امر غالباً بوسيله سرمايه گذاريهاي وسيع دولتي درامورزيربنائي تسهيل ميشود. در حمايت ازسرمايه گذاري خصوصي و اغلب سرمايه گذاري مستقيم خارجي. فكر مي كنيد سرمايه داري ميتواند از بحران كنوني مضري پيدا كند، با اصطلاحات  هاروي، از طريق يك " ثابت مكاني زماني " ؟
برنر: اين موضوع پيچيدهاي است. من فكر ميكنم، قبل از هر چيز اين حقيقت دارد و از نظر انتقادي مهم است كه بگوئيم گسترش جغرافيائي براي هر موج بزرگ از انباشت سرمايه اساسي است . مي -توانيد بگوئيد كه رشد اندازهي نيروي كار و رشد فضاي جغرافيائي نظام لازم و ملزوم يكديگرند و براي رشد سرمايهداري اساسي به شمار ميروند. رونق بعد از جنگ نمونه خوبي است كه مشخصه ي آن توسعه ي چشمگير سرمايه در جنوب و جنوب غربي آمريكا و در اروپاي غربي و ژاپنِ آسيب ديده از جنگ است. سرمايه گذاري توسط شركت هاي آمريكائي در اين دوره نه تنها در آمريكا، بلكه در اروپاي غربي نقش مهمي بازي كرد. بدون ترديد، اين توسهي نيروي كار و حوزه ي جغرافيائي سرمايهداري براي نرخ هاي بالاي سود كه به رونق بعد از جنگ چنين پويائي بخشيد ضروري بود. از نقطه نظر ماركسيستي، اين يك موج كلاسيك انباشت سرمايه بود و ضرورتاً شامل جذب تودههاي عظيم كار از خارج به درون نظام ميشد. بخصوص از روستاي پيش سرمايهداري آلمان و ژاپن و ادغام يا ادغام مجدد فضاي جفرافيائي اضافي به ميزاني عظيم. با اين وجود، من فكر ميكنم كه بطور كلي الگوي ركود طولاني از اواخر دههي 60 و اوائل دههي 70 متفاوت بوده است. اين حقيقت دارد كه سرمايه به كاهش سودآوري با گسترش بخارج پاسخ داده است و تلاش براي تركيب تكنيك پيشرفته با كارارزان. البته آسياي شرقي مورد اصلي است و بدون ترديد يك لحظه ي جهاني تاريخي و يك تحول اساسي براي سرمايه داري را نشان ميدهد. گرچه گسترش به آسياي شرقي واكنشي در برابر كاهش سودآوري است، ولي من فكرميكنم كه اين يك راه حل كافي نيست. چون سرانجام كالاهاي تازه توليدشده كه باين شكل چشمگيردرآسياي شرقي به بازارآمده اند، بميزان وسيع كالا هاي توليد شده درجاي ديگردوبرابركرده اند، هرچند باقيمت بسيارارزانتر. مشكل اينجاست كه درسطح نظام مساله مازاد توليد را نه تنها حل نكرده اند، بلكه بدتركرده اند. بسخن ديگر، جهاني شدن پاسخي به كاهش سودآوري بوده است، اما چون صنايع جديد اساساً مكمل تقسيم كار جهاني نيستند . بلكه اضافي بشمار ميروند، مشكل سودآوري همچنان ادامه دارد. من فكر ميكنم كه حداقل لازم حل مشكل سودآوري است كه براي مدتي چنين طولاني نظام سرمايه داري را تخريب كرده است  كُند شدن انباشت سرمايه و توسل به ابعاد هرچه وسيعتر قرض براي حفظ ثبات  اين نظام به بحران نياز دارد كه براي مدتي چنين طولاني به تعويق افتاده بود. چون مشكل مازاد توليد است كه به افزايش قرض به وخامت آن افزوده شده. طبق ديد كلاسيك راه حل لازم خلاص شدن نظام از شر شركت هاي پرهزينه و كم سود، ارزان شدن و شامل توليد و كاهش بهاي كار است. به طور تاريخي، سرمايه داري از طريق بحران نرخ سود را احياء كرده و شرايط لازم براي انباشت پوياترسرمايه را برقراركرده است. طي دوره بعدازجنگ، بحران مرتباً دفع شده، هزينه اين اقدام ناتواني دراحياء سودآوري ووخيمترشدن ركودست.بحران كنوني يكخانه تكاني است كه تااكنون اتفاق نيافتاده بود.

جيونگ: بنابراين شما فكر ميكنيد كه تنها بحران راه حل بحران است!اين يك پاسخ كلاسيك ماركسي است.
برنر: من فكر ميكنم كه احتمالاً راه حل همين است . به عنوان مقايسه: در ابتدا، در اوائل دههي 30 ، نيوديل و سياست كينزي بي اثر بودند. درواقع، به رغم طول بحران دهه ي 30 مشكلي براي برقراري شرايط يك رونق جديد وجود داشت، همانطور كه برگشت اقتصاد و به ركود عميق 38  1937 نشان داد. اما احتمالاً در اثر بحران طولاني دهه ي 30 وسائل توليد پرهزينه و كم سود از دور خارج شدند و شرايط اساسي براي نرخ بالاي سود بوجود آمد. بنابراين در پايان دهه ي 30 ميلادي ميتوان گفت كه شرايط براي نرخ سود بالا مساعد است و تنها به محركي براي افزايش تقاضا نياز داريم. البته اين تقاضا به وسيله ي مخارج هنگفت تسليحات براي جنگ دوم جهاني فراهم شد. پس طي جنگ نرخهاي بالاي سود وجود دارد و اين نرخهاي بالا
شرايط لازم براي رونق بعد از جنگ را آماده ميكند. اما من فكر نمي كنم كه كسريهاي كينزي در سال 1923 اگر هم بكار گرفته مي شدند، كارساز بودند، چون به بيان ماركسي ما مقدمتاً به بحراني نيازداريم كه نظام را پاك و تصفيه كند.

جيونگ: آيا فكر ميكنيد كه بحران كنوني به چالشي در برابر هژمون ايالات متحده منجر مي شود؟ نظريه پردازان نظام جهاني مثل امانوئل والرشتاين كه نشريه هانيكوره با او نيز مصاحبه كرده است، اعتقاد داردكه هژموني امپرياليسم آمريكا در حال افول است.
برنر: اين مجدداً سوالي است بسيار پيچيده. شايد اشتباه ميكنم، اما فكر ميكنم كه بسياري از كساني كه معتقداند هژمون آمريكا در حال افول است، هژموني آمريكا را عمدتاً تجلي قدرت ژئوپليتيك آمريكا و در نهايت نيروي آمريكا ميدانند. از اين نقطه نظر، اين اساساً سلطه ي آمريكاست كه موجب رهبري او ميشود، قدرت آمريكا بر و در مقابل ساير كشورهاست كه آمريكا را در رأس قرار ميدهد. من هژموني آمريكا را اينطور نميبينم. من فكر ميكنم كه رهبران جهان، بخصوص رهبران كشورهاي مركزي سرمايه داري از هژموني آمريكا راضي هستند. چون اين بدين معنا است كه آمريكا نقش و هزينه ي پليس جهاني را بعهده گرفته است. من فكر ميكنم كه اين امر امروزه حتي در مورد رهبران كشورهاي فقير نيز صادق است.
پليس جهاني بودن آمريكا چه هدفي را دنبال ميكند؟ هدف حمله به كشورهاي ديگر نيست بطور عمده، هدف حفظ نظم اجتماعي در سطح جهان است، ايجاد شرايط امن براي انباشت سرمايه جهاني . هدف اصلي دفع چالشهاي مردمي در برابر سرمايه داري است، حمايت ازساختارهاي موجود روابط طبقاتي. بخش اعظم دوران پس از جنگ به مبارزاتي اختصاص داشت كه خواهان ايجاد دولتهاي مستقل ملي بودند، جنبشهائي از پائين كه حركت آزاد سرمايه را مختل ميكردند. آنها بدون ترديد با خشن ترين چهره ي قدرت آمريكا و عريان ترين جلوه هاي سلطه ي آمريكا روبرو شدند.
در بين كشورهاي مركز، آمريكا هژموني دارد اما خارج از اين حوزه روش آمريكا اعمالِ سلطه است. اما با سقوط اتحاد شوروي، چين و ويتنام راه سرمايه داري را در پيش گرفتند. و با شكست جنبش هاي رهائي بخش ملي در نقاطي مثل آفريقا و آمريكاي مركزي، مقاومت در برابر سرمايه داري در جهانِ در حال توسعه، حداقل براي مدتي بسيار ضعيف شد. بنابراين امروز نه تنها حكومتها و رهبران كشورهاي اروپاي غربي و شرقي، ژاپن و كره، بلكه برزيل و هندوچين نيز  اكثر كشورهاي قابل ذكر تداوم هژموني ايالات متحده را ترجيح ميدهند. هژموني آمريكا به علت ظهور كشور ديگري كه مدعي سلطه ي جهاني است، سقوط نخواهد كرد. مهمتر از هر چيز، چين هژموني آمريكا را ترجيح ميدهد. آمريكا برنامه اي براي حمله به چين ندارد وتاكنون بازارهاي خود را براي صادرات چين باز گذاشته است. باوجود نقش آمريكا بعنوان پليس جهاني و حفظ تجارت هرچه آزادتر و حركت سرمايه ها، چين توانسته است در شرايط برابر از نظر هزينه ي توليد رقابت كند و اين امر به شكل باورنكردني به نفع چين بوده است. بهتر از اين (براي چين) امكان ندارد.
آيا با وجود بحران كنوني هژموني آمريكا ميتواند ادامه پيدا كند؟ اين پرسش دشوارتري است. اما فكر ميكنم كه پاسخ اين سوال مقدمتاً آري است. رهبران جهان بيش ازهر چيز ميخواهند كه نظم كنوني جهاني شدن حفظ شود وآمريكا كليد اين نظم است . هيچ يك ازرهبران جهان نميخواهد كه از بحران و مشكلات فوق العاده اقتصادي آمريكا استفاده كند وهژموني اين كشور را به چالش بطلبد. چين اعلام ميكند كه ما ديگر نميخواهيم هزينه ي تداوم ولخرجي هاي آمريكا را بدوش بكشيم، با اشاره به اينكه چين كسري بيسابقه ي" تراز بازرگاني "آمريكا را در دهه ي اخير و كسري بودجه عظيم آمريكا در حال حاضر تحمل كرده است.
اما فكر ميكنيد كه چين، آمريكا را درمضيقه خواهد گذاشت؟ به هيچ وجه. چين همچنان به ريختن پول دربازارهاي آمريكا ادامه خواهد داد تا چرخ اقتصاد آمريكا در گردش بماند و چين نيز رشد خود را حفظ كند. اما، البته هميشه آنچه كه مطلوب است ممكن نيست. عمق بحران چين ممكن است آنقدر زياد باشد كه نتواند از عهده ي كسريهاي آمريكا بربيايد. يا آمريكا با قبول كسريهاي بيشتر و انتشار اسكناس توسط بانك مركزي باعث سقوط دلار و انفجار يك فاجعه واقعي شود. در هردو حالت نتيجه منفي است.
اگر اين حوداث اتفاق بيفتد، راه حل، ايجاد يك نظم جديد خواهد بود.
اما در شرايط بحران عميق اين امر بسيار دشوار است . در واقع درچنين شرايطي آمريكا وسايردولتها براحتي ميتوانند بسياست حمايتي ناسيوناليسم وجنگ متوسل شوند.
من فكر ميكنم، تا اين لحظه رهبران جهان هنوز سعي دارند كه ازچنين راه حلي اجتناب كنند. آنها براي اين كار آمادگي ندارند. آنها ميخواهند بازارها و تجارت آزاد باشد، چون آنها ميدانند كه آخرين بار كه دولتها به سياست حمايتي براي حل مشكل دست زدند، درزمان ركود بزرگ بود و اين اقدام ركود را وخيمتر كرد چون درعمل وقتي چند دولت اين سياست را آغاز ميكنند، همه ( دولتها ) آن راپيش ميگيرند و بازار جهاني بسته ميشود. البته بعد از اين نظامي گري و جنگ آغاز ميشود. امروزه بسته شدن بازارها بدون شك فاجعه آميز خواهد بود، و از اينرو حكومتها و رهبران نهايت تلاش خود راميكنند كه از سياست حمايتي، توسل به اقدامات دولتي و ملتگرائي و نظاميگري جلوگيري كنند. اما سياست بازتابي از آنچه كه رهبران ميخواهند نيست و خواست رهبران در طول زمان تغيير مي كند .
بعلاوه رهبران معمولاً مواضع متفاوتي دارند و سياست استقلال دارند .بنابراين بعنوان نمونه بسختي ميتوان چنين امكاني را كنار گذاشت .اگر بحران به سمت وخامت برود، كه در حال حاضر خيلي بعيد نيست، بازگشت به سياستهاي راست افراطي ديده نشود  يعني سياست حمايتي، نظامي گري و ملتگرائي ضدمهاجرت. چنين سياستي نه تنها ميتواند با استقبال وسيع مردمي روبرو شود، بلكه بخش هاي وسيعي از سرمايه داران ممكن است اين را تنها راه براي خروج از سقوط بازارهايشان و ركود نظام ببينند؛ چون آنها ممكن است نياز براي حمايت در برابر رقابت و يارانه هاي دولتي براي افزايش تقاضا را از طريق هزينه هاي نظامي قابل حل بدانند. البته، اين راه حلي بود كه در بخش اعظم اروپا و ژاپن طي بحران بين دو جنگ  جهاني رايج شد .
در حال حاضر جناح راست بخاطر شكست سياستهاي حكومت بوش و بحران در وضع بسيار بدي قرار دارد. اما اگر حكومت اوباما قادر به مقابله با سقوط اقتصادي نباشد،  جناح راست بسادگي مي تواند به صحنه برگردد، بخصوص اينكه دموكراتها بديل ايدئولوژيكي ارائه نميكنند.

جيونگ: شما در بارهي احتمال بحران در چين صحبت كرديد. درباره ي وضع كنوني چين چه فكر مي كنيد؟
برنر: من فكر ميكنم كه بحران چين از آنچه كه مردم انتظار دارند بدتر است و به دو دليل اصلي، دليل اول، اينكه بحران آمريكا و بحران جهاني بطور عمومي بسيار جديتر از آنست كه مردم فكر ميكنند و در تحليل نهايي، سرنوشت اقتصادي چين وابستگي تفكيك ناپذيري با سرنوشت اقتصاد آمريكا و اقتصاد جهاني دارد. اين تنها به اين دليل نيست كه چين تا حدي زيادي به صادرات به بازار آمريكا وابسته است. اين امر همينطور بخاطر اينست كه بخش اعظم از بقيه جهان نيز به اقتصاد آمريكا وابسته اند، و اين بخصوص شامل اروپا مي شود . اگراشتباه نكنم، اروپا اخيراً به بزرگترين بازار صادرات چين تبديل شد. اما وقتي بحران آغازشده از آمريكا، دامن اروپا را نيز بگيرد، بازار اروپا براي كالاهاي چيني محدود خواهد شد. بنابراين موقعيت چين بدتر ازآنست كه مردم انتظار دارند، چون بحران اقتصادي وخيم تر از حد تصور آنهاست. دليل دوم، اينكه ابراز احساسات مردم براي رشد اقتصادي واقعاً چشمگير چين، نقش حبابها را در پيشبرد اقتصاد چين ناديده مي گيرد. چين اساساً از طريق صادرات رشد كرده است . بخصوص يك مازاد تجاري فزاينده با آمريكا. حكومت چين به خاطر اين مازاد بايد به اقدامات سياسي متوسل شود تا نرخ ارز خود را پائين نگه دارد و كالاهايش قدرت رقابتي بيشتري داشته باشند.
بدين منظور با انتشار مقادير هنگفتي" رن مين بي "( يوان هم خوانده ميشود) ، يعني ارز چين به خريد دارائيهائي كه ارزششان به دلارتعيين ميشود اقدام كرده است، آنهم در سطحي بسيار وسيع . اما نتيجه تزريق مقادير هنگفتي پول در اقتصاد چين است كه براي مدت طولاني باعث ارزان شدن اعتبارات ميشود. از يك طرف، شركتها و حكومتهاي محلي از اين اعتبار ارزان براي تأمين مالي سرمايهگذاري هاي وسيع استفاده كرده اند. اما اين سرمايهگ ذاريها همواره سبب ظرفيت مازاد بيشتر ميشوند. و ازطرف ديگر، آنها با اين اعتبار ارزان به خريد زمين، خانه، سهام و ساير اشكال دارائيهاي مالي اقدام كرده اند، كه باعث افزايش بيش از حد قيمت اين دارائيها و تشكيل حباب ميشود، كه نظير آمريكا در اخذ وام و مخارج بيشتر نقش عمده اي
بازي ميكند. با تركيدن اين حبابها در چين عمق ظرفيت مازاد مشخص خواهد شد. تركيدن اين حباب مثل ساير نقاط جهان برتقاضاي مصرف كنندگان و ايجاد بحران مالي انفجاري تأثير عظيمي خواهد داشت. بدين ترتيب، نتيجه ي حداقل اينست كه بحران چين بسيار جدي است، و ميتواند بحران جهاني را شديدتر كند.

جيونگ:پس فكرميكنيد كه منطق سرمايه دارانه مازاد توليد درمورد چين نيزصادق است؟
برنر: بله، درست نظير كره و اكثر كشورهاي آسياي شرقي در اواخر دهه ي 90  قرن بيستم ، مورد چين تفاوتي ندارد. تنها چيزي كه هنوز اتفاق نيفتاده تغيير نرخ ارز است كه در واقع توسعه صنعتي كره را نابود كرد. دولت چين براي اجتناب از چنين حادثه اي به هركاري متوسل ميشود.

جيونگ: پس شما با خصلت بندي جامعه ي چين به عنوان نوعي « اقتصاد بازار غيرسرمايه داري » موافق نيستيد؟
برنر: به هيچ وجه.

جيونگ: پس به نظر شما چين نقداً سرمايه دارانه است؟
برنر: من فكر ميكنم كه كاملاً سرمايه دارانه است. ممكن است گفته شود كه چين شايد طي دهه 80 داراي يك اقتصاد بازار غيرسرمايه داري بوده است. وقتيكه شركتهاي شهر و روستا رشد قابل ملاحظه اي داشتند. شركتهاي شهر و روستا مالكيت عمومي داشتند . آنها تحت مالكيت حكومتهاي محلي قرار داشتند، اما براساس بازار عمل ميكردند. ميتوانيد بگوئيد كه اين اَشكال اقتصادي آغاز گذار به سرمايه داري بودند. پس شايد احتمالاً تا اوائل دهه ي 90 ، چين هنوز نوعي جامعه بازار غيرسرمايه داري بود، بخصوص از اين جهت كه هنوز چنين بخشهاي بزرگ اقتصادي تحت مالكيت و برنامه ريزي دولت مركزي قرار داشتند. اما از اين مقطع به بعد مرحله ي گذار به سرمايه داري محسوب ميشود كه تاكنون قطعاً كامل شده است.

جيونگ: در باره ي شدت بحران اقتصادي در شرف وقوع در كره چه فكر ميكنيد؟ آيا فكر ميكنيد كه از بحران وابسته به صندوق بين المللي پول شديدتر خواهد بود؟
برنر: ما در باره ي چين حرف زديم و نظر من اين بود كه چين احتمالاً با مشكلات جدي روبروست. اما در چين مزدها در سطح پائيني قرار دارد و بازار داخلي ظرفيت زيادي دارد، پس در طول زمان در مقابله با بحران وضع بهتري از كره خواهد داشت، گرچه من در اين مورد مطمئن نيستم. من فكر ميكنم كه كره ضربه سنگيني متحمل خواهد شد. صدمات بحران 98-1997 نيز سنگين بود، اما با حباب بازار بورس آمريكا و رشد اعتبارات، مصرف و واردات ناشي از آن اين صدمات كاهش يافت . اماهنگاميكه حباب بازار سهام طي سالهاي 2000 - 2002 تركيد، كره دچار بحراني شديدتر از 98 - 1997 شد. اين بار حباب مسكن درسالهاي اخير كره را نجات داد. اما اكنون دومين حباب آمريكا نيزفروپاشيده و حباب سومي وجود ندارد كه كره را از بحران كنوني نجات دهد. اين لزوماً به اين دليل نيست كه كره كار غلطي انجام مي دهد .اين بدين علت است كه در يك نظام سرمايه داري جهاني با وابستگي هاي متقابل براي هيچ كشوري خروج از بحران جهاني كار ساده اي نيست.

جيونگ: پس شما ميگوئيد كه شرايط بيروني (بين المللي) خيلي بدتر از گذشته است؟
برنر: نكته ي اصلي همين جاست.

جيونگ: فكر ميكنيد كه ايجاد يك دولت رفاه به شكل سوئد يك استراتژي معقول براي نيروهاي مترقي كره بشمار ميرود. آنهم در گرماگرم بحران اقتصادي؟
برنر: من فكر ميكنم كه مهمترين كاري كه اين نيروها ميتوانند انجام دهند، تحكيم مجدد سازماندهي طبقه ي كارگر در كره است. فقط با بازسازي جنبش طبقه ي كارگرِ كره، چپ ميتواند قدرت لازم را كسب كند، صرفنظر از اينكه چه خواستي را مطرح ميكند. تنها راه رشد واقعي كارگران، ايجاد سازماندهي جديد در جريان مبارزه است و آنها تنها در جريان مبارزه ميتوانند به يك سياست مترقي دست يابند، يا در واقع تصميم بگيرند كه در شرايط كنوني يك سياست مترقي چه ميتواند باشد.
من فكر ميكنم بهترين راه براي زمينه سازي يك پاسخ سياسي چپ به افرادي كه از اين سياستها آسيب ديده اند كمك به سازماندهي آنهاست و اينكه بتوانند از نظر جمعي تصميم بگيرند كه چه اقدامي منافع آنها را تأمين ميكند. بنابر اين بجاي اينكه از حالا و به شكل فن سالارانه از بالا پاسخ مناسب را طراحي كنيم، نكته ي كليدي براي چپ تسريع در بازسازي قدرت كارگران است. جنبش كارگري كره از زمان بحران 98 - 1997 ظاهراً تضعيف شده است. الويت حداقل براي نيرو هاي پيشرو در حال حاضر اينست كه فضا را براي سازماندهي كارگران و قدرت گرفتن دوباره ي اتحاديه ها بهتر كنند. اين امر نه تنها براي كره، بلكه براي هر نقطه اي در گوشه و كنار جهان لازم است. اين هدف اصلي است. بدون احياي قدرت طبقه كارگر، چپ به سرعت در مييابد كه اكثر مسائل مربوط به سياستهاي حكومتي در واقع مسائلي اكادميك محسوب ميشوند. منظورم اين است كه اگرقرار است چپ بر سياستهاي دولت تاثيري داشته باشد، بايد تغيير بزرگي در توازن قواي طبقاتي بوجود بيايد.

جيونگ: بنظرشما در دنياي متأثر ازسياستهاي مصيبت بار نوليبراليسم ميتوان براي نيروهاي مترقي پيشرفتي را انتظار داشت؟
برنر: شكست نوليبراليسم قطعاً فرصتهاي مساعدي را براي چپ بوجود آورده است كه در قبل وجود نداشت. نوليبراليسم هيچگاه مورد استقبال بخش وسيعي از مردم قرار نگرفت. كارگران با بازار آزاد، ماليه آزاد و مسائلي از اين قبيل هرگز ميانه خوبي نداشته اند و بحران هم ورشكستگي كامل شيوه ي سازماندهي نوليبرالي اقتصاد را آشكار ساخته است.  ميتوانيد تغييررا ببينيد. اين تغيير خود را در مقابله ي طبقه ي كارگر آمريكا دربرابر كمك براي جلوگيري از ورشكستگي بانكها و بخش مالي نشان داد . آنها اكنون ميگويند : به ما وعده ميدهند كه نجات بنگاههاي مالي و بازارهاي مالي كليد احياي اقتصاد و شكوفائي است، اما ما اين را باورنداريم. ما نميخواهيم به افرادي كه ما را غارت كرده اند، پول پرداخت شود.
پس يك خلاء ايدئولوژيك بزرگ وجود دارد وامکان گشايش بزرگي براي ايده هاي چپ. مشكل اينست كه تشكلات كارگري بسيار كوچك اند و تأثير سياسي ندارند. پس ميتوان گفت كه فرصت بسيار مساعدي براي تغيير در فضاي سياسي و ايدئولوژيك بوجود آمده است، اما اين بخودي خود به نتيجه ي مترقي ختم نخواهد شد.
پس، يكبارديگراولويت اصلي براي نيروهاي پيشرو وهرفعال چپ درمحل فعاليت شان، تلاش براي احياي سازماندهي طبقه  كارگراست. بدون بازسازي قدرت طبقه كارگرامكان پيشرفت ناچيزخواهد بود، و تنها راه بازسازي قدرت، بسيج براي عمل مستقيم است. طبقه كارگرصرفاً ازطريق عملِ جمعي و توده اي ميتواند بسازماندهي وقدرت دست يابد، قدرت لازم براي ايجاد يك بنيان اجتماعي درجهت تحول آگاهي خويش و ريشه اي كردن سياست.


منبع : 
                                       h t t p : / / www. japanfocus.or g/-Robe r t - Brenner/3043