تاچرمرد!"تاچریسم"هنوزهم قربانی
میگیرد !
تاچریسم یعنی چه؟
چهارشنبه 17 آوريل 2013 - 28 فروردین 1392
عده آن دسته از رهبران سیاسی که بهخاطر تأثیرگذاریشان پسوند "ایسم" پشت اسمشان میآید، انگشتشمارند. اما شاید هیچ فلسفه سیاسی به اندازه تاچریسم در شکلدهی یک ملت موثر نبوده باشد.
تاچریسم در خامترین شکل آن بر اقتصاد بازار آزاد و کوچک شدن دولت مبتنی است. بر اساس این دیدگاه، دولت به جای اینکه بخواهد برای زندگی مردم و کسب و کار آنها بهصورت متمرکز برنامهریزی کرده، و مقررات وضع کند، باید از سر راه آنها کنار برود. فعالیتهای دولت باید به اساسیترین و ضروریترین موارد محدود شود، که آنهم عبارت است از دفاع از کشور و کنترل پول آن. غیر از اینها، بقیه کارها باید به خود شهروندان سپرده شود، و آنها باید بتوانند مطابق انتخاب خودشان عمل کنند و مسوولیت زندگی خود را برعهده بگیرند.
این ایدهها از نظر بیشتر سیاستمداران دوران بعد از جنگ جهانی دوم انقلابی، و حتی خطرناک بود. برنامهریزی متمرکز برای جامعه و صنایع به پیروزی در جنگ کمک کرده بود. رهبران هر دو حزب کارگر و محافظهکار بریتانیا معتقد بودند که تنها راه موفقیت در دوران صلح، برنامهریزی و کنترل صنایع است، و بخشهای عظیمی از صنایع در مالکیت دولت بود. البته مارگارت تاچر تنها مخالف مالکیت دولت بر بنگاههای اقتصادی و برنامهریزی متمرکز و سوسیالیستی نبود.
او هم مثل دیگر راستگراهای همنسلش از کتاب "راه بردگی"، اثر فریدریش فون هایک، اقتصاد دان اتریشی، تأثیر گرفته بود.
هایک در این کتاب هشدار میداد که "کنترل دولت بر تصمیمگیریهای اقتصادی – که از طریق برنامهریزی متمرکز اعمال میشود – خطر حاکم شدن ظلم و استبداد را بههمراه دارد". با این وجود، اقتصاد بازار آزاد مورد نظر هایک در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بهیچ وجه طرفدار نداشت. اما بعد از اینکه صنایع کشور گرفتار کشمکش و افت شد، این نظریه بهعنوان جایگزینی قابل قبول مورد توجه قرار گرفت.(من: هایک معلم ومربی تاچربود و همو بعد ازبازگشت ازسفرشیلی درزمان پینوشه به تاچرگفت که، توهم باید اینکار را انجام بدهی یعنی کاری که درشیلی کردند! و تاچر که دردوره ی اول نخست وزیری قادر به اینکارنبود تنها در دوردوم انتخابش، که به جهت پیروزی برنامه ریزی شده اش درجنگ فالکلند و به تبع آن کسب محبوبیت بیشتر مقدورشد باگفتن اینکه: "ماجنگ رادرخارج بردیم وحالا باید درجنگ داخلی هم پیروزشویم!"، وباخشونت تمام این کاررا به پیش برد.)
تاچر به جناحی از حزب محافظهکار تعلق داشت که رهبریاش برعهده کیث جوزف بود. اعضای این جناح در مسائل اقتصادی از مکتب اتریشی (Austrian School of Economics) پیروی میکردند، و نظریات میلتون فریدمن، اقتصاد دان آمریکایی، تأثیر زیادی روی آنها داشت.
مارگارت تاچر که از میلتون فریدمن ایده میگرفت، از کنترل میزان نقدینگی در گردش (monetarism) دفاع میکرد، و حجم نقدینگی را با افزایش نرخ بهره مهار کرد. او به این ترتیب موفق شد بدون مذاکره با اتحادیههای کارگری بر سر میزان دستمزدها، تورم را کاهش دهد.
مبارزه تاچر با نرخ بالای تورم باعث بالا رفتن شدید شمار بیکاران شد، اما با وجود همه اینها، او توانست برای بار دوم در انتخابات سراسری پیروز شود. کاهش مالیاتها یکی از زمینههای مهمی بود که تاچریسم در آن پیاده شد. پیش از روی کار آمدن دولت تاچر، در دوران حکومت حزب کارگر نرخ مالیات بر درآمد برای کسانی که درآمد بالایی داشتند بسیار زیاد بود، اما تاچر به تدریج مالیات بر درآمد را پایین آورد. نرخ مالیات پایه به ۲۵ درصد کاهش پیدا کرد، و نرخ مالیات افراد پر درآمد هم از ۸۳ درصد به ۴۰ درصد رسید. در عوض مالیاتهای غیرمستقیم جایگزین مالیاتهای مستقیم شد، و مثلا مالیات بر ارزش افزوده از ۸ درصد به ۱۵ درصد افزایش یافت. زمینه دیگری که تاچریسم در آن اعمال شد، کاهش حجم و دامنه تصدیگری دولت بود.
برای تحقق این هدف، تاچر به خصوصیسازی صنایع دولتی روی آورد. از جمله شرکتهایی که در این روند به بخش خصوصی واگذار شدند، میتوان از بریتیش تلهکام (مخابرات)، بریتیش گس (گاز و انرژی)، بریتیش ایرویز (شرکت هواپیمایی) و شرکتهای تولیدکننده برق نام برد. خروج بخش دولتی از چنین عرصههای گستردهای تا چند سال پیش از آن غیرقابل تصور بود، اما تاچر با اصرار این اصلاحات را پیش برد.
پروفسور ریچارد توی، استاد دانشگاه اگستر (Exeter)، معتقد است که از دوران تاچر تابحال روند خصوصیسازی از این هم جلوتر رفته است. او بهعنوان مثال از خصوصیسازی بریتیش ریل (شرکت راه آهن بریتانیا) در دوران زمامداری جان میجر – جانشین تاچر – نام میبرد. اقدام مهم دیگری که در دوران تاچر انجام شد، فروش گسترده خانههای دولتی به مستأجران آنها بود. دولت همچنین تعهدش به ایجاد اشتغال کامل را رها کرد، و اعلام کرد که تحقق این هدف برعهده خود کارفرمایان و کارکنان آنهاست. پروفسور توی میگوید تاچریسم با منش خاص بانوی آهنین هم پیوند خورده است.
تاچر وارث حزبی شد که بسیاری از اعضای آن طرفدار ادوارد هیث (سلف تاچر) بودند. آنها با سیاستهای پولی مارگارت تاچر و اقداماتش در کاهش هزینههای عمومی مخالف بودند. تاچر هم در عوض به آنها لقب "شُلها" را داده بود. به گفته پروفسور توی، او در ابتدا مجبور بود بعضی از آنها را در کابینه نگاه دارد، اما به تدریج کنارشان گذاشت: "در سال ۱۹۷۵ معلوم نبود که به قدرت رسیدن تاچر برای بریتانیا چه معنایی خواهد داشت. وقتی هم که بر سر کار آمد، نمیتوانست از همان ابتدا خیلی تند عمل کند. به همین خاطر هم در دوره اول نخست وزیریاش مواظب بود و با احتیاط عمل میکرد."
با آنکه تاچریسم بر فلسفه ریاضت- محور کنترل نقدینگی بنا شده بود، تاچر میخواست چهرهای انسانی به آن بدهد. به همین خاطر هم میگفت که قصد دارد حساب و کتابهای کشور را مثل یک زن خانهدار مقتصد اداره کند. او بر پیشینه شخصیاش هم تکیه زیادی میکرد.
پروفسور توی میگوید: "تأکید بر ارزش و اهمیت تلاش زیاد، و اینکه خودش دختر یک بقال بوده، بخش مهمی از تصویر او در انظار عمومی بود." او تفاوت میان چهره خودش را با رهبران اتحادیههای کارگری پررنگ میکرد و معتقد بود آنها سعی دارند جلوی ترقی اقتصادی را بگیرند. به گفته پروفسور توی، تاچر اعتقاد داشت که پیشرفت جامعه در گروی احترام به ارزشهای خانوادگی عصر ملکه ویکتوریا (دو ثلث پایانی قرن نوزدهم) و تلاش افراد برای بهبود وضعیتشان است. به باور او، این کار نباید صرفا با ابزارهای اقتصادی انجام میشد، بلکه "عاملی از جنس ارزشهای اجتماعی و قابل احترام بودن هم در این میان نقش داشت".
در این ماده جنجالبرانگیز قید شده بود که مقامات و نهادهای محلی "نباید در هیچکدام از مدارس تحت نظارتشان همجنسگرایی را بهعنوان یکی از اشکال قابل قبول روابط خانوادگی معرفی کنند یا آموزش دهند."
البته از آنجا که در این قانون جرم جدیدی تعریف نشده بود، هیچگاه کسی بر اساس این ماده تحت پیگرد کیفری قرار نگرفت. آثار و نتایج بسیاری از سیاستهای تاچر تا به امروز پابرجاست، اما دیوید کامرون، نخست وزیر محافظهکار بریتانیا، قصد دارد ازدواج همجنسگرایان را قانونی کند. پروفسور توی معتقد است که گرفتن چنین موضعی برای بارونس تاچر غیرقابل تصور بود، و "تغییری عظیم" نسبت به گذشته به حساب میآید
روزهای ایرانی مارگارت تاچر در تهران و لندن
دوشنبه 08 آوريل 2013 - 19 فروردین 1392
انقلاب، جنگ، گروگانگیری در سفارت
آمریکا در تهران، گروگانگیری در سفارت ایران در لندن و صدور فتوای قتل
سلمان رشدی، نویسنده بریتانیایی، همه در دورهای اتفاق افتاد که مارگارت
تاچر نخستوزیر بریتانیا بود. او یازده سال در این سمت باقی ماند و روزهایی
پرتنش با ایران را تجربه کرد.
دوران نخست وزیری خانم تاچر با سالهای طوفانی پس
از انقلاب در ایران آغاز شد و تا پایان جنگ ایران و عراق و درگذشت آیت الله
خمینی ادامه یافت.سفر به تهران و دیدار با شاه در واپسین ماه ها
سفر خانم تاچر به عنوان رئیس وقت حزب محافظه کار بریتانیا به تهران در بهار ۱۳۵۷ شاید از آخرین دیدارهای یک سیاستمدار بریتانیایی از ایران چند ماه پیش از سقوط شاه باشد.روزنامه تلگراف در پاییز سال ۱۳۸۷ سندی از آرشیو ملی بریتانیا منتشر کرد که میگوید سفر خانم تاچر به ایران و دیدارش با شاه یکی از نخستین نمادهای پراهمیت حضور او در صحنه سیاسی و دیپلماتیک به عنوان رهبر حزب محافظه کار بریتانیا بود.
در کتاب خاطرات مارگارت تاچر (ترجمه فریدون دولتشاهی انتشارات روزنامه اطلاعات) از او نقل شده که پیش از اینکه نخستوزیر بریتانیا شود، چند سفر سیاسی خارجی از جمله به شوروی، آمریکا، آلمان، ایران و اسرائیل کرده بود. «در این سفرها سعی داشتم از نزدیک با مردم عادی برخورد کنم که این کار تقریبا در این سفرها میسر میشد.»
دیدار با شاه در کاخ نیاوران تهران از مهمترین برنامههای خانم تاچر در ایران بود.
دو نفر از نمایندگان مجلس عوام و آنتونی پارسونز خانم تاچر را در دیدار با شاه همراهی میکردند. پارسونز در کتاب خاطرات دو سفیر (ترجمه محمود طلوعی، نشر علم) مینویسد که تاچر در ملاقات با شاه درباره فروش تسلیحات نظامی، تاسیس صنایع نظامی در نزدیکی اصفهان و استقرار تأسیسات بندری در بندر عباس مذاکره کرد.
پارسونز مینویسد که خانم تاچر به شاه گفت: «خریدهای نظامی ایران باعث به وجود آمدن هزاران شغل در صنایع بریتانیا شده و به مبارزه با بیکاری در این کشور کمک شایانی کرده است.»
آنتونی پارسونز در دوره نخست وزیری خانم تاچر مشاور او در امور خارجی و نماینده بریتانیا در سازمان ملل شد.
از دیدارهای ظاهرا متنوع خانم تاچر در ایران، ملاقات او با هوشنگ انصاری، رئیس هیات مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران بوده است.
یک گفتوگوی صریح در شرکت ملی نفت ایران
دیدار تاچر با رئیس شرکت ملی نفت ایران
تاچر صریح گفت شما کشوری نه کشاورزی و
نه صنعتی هستید. از یک طرف از شرکت های خارجی برای سرمایهگذاری در ایران و
انتقال تکنولوژی دعوت میکنید و از طرف دیگر با قانون واگذاری ۴۹ درصد
سهام کارخانجات به کارگران همه آنها را فراری میدهید. شما نه کاپیتالیست
هستید و نه سوسیالیست، شما در حقیقت نمیدانید چه میخواهید. تاچر این
حرفها را با لبخند میگفت که کدورتی از خود به جای نگذارد
قباد فخیمی از مدیران شرکت نفت ایران در کتاب سی سال نفت ایران
قباد فخیمی از مدیران شرکت نفت ایران در کتاب سی سال نفت ایران
او مینویسد: «با وجود اینکه در جلسات ملاقاتهای تشریفاتی از این قبیل مطالب کلی مورد مذاکره قرار میگیرد... از همان ابتدای جلسه، انصاری تمام هوش و ذکاوت خود را به کار گرفت و نهایت سعی را به عمل آورد تا از دهان مارگارت تاچر حداقل برای یکی از مواردی که شرح میدهد پاسخی مثبت و آفرینی بشنود؛ ولی توفیق یارش نشد. تاچر صریح گفت شما کشوری نه کشاورزی و نه صنعتی هستید. از یک طرف از شرکت های خارجی برای سرمایهگذاری در ایران و انتقال تکنولوژی دعوت میکنید و از طرف دیگر با قانون واگذاری ۴۹ درصد سهام کارخانجات به کارگران همه آنها را فراری میدهید. شما نه کاپیتالیست هستید و نه سوسیالیست، شما در حقیقت نمیدانید چه میخواهید. تاچر این حرفها را با لبخند میگفت که کدورتی از خود به جای نگذارد.»
آقای فخیمی مینویسد که حرف آخر خانم تاچر – اینکه ایران نمیداند چه میخواهد - شاه بیت مذاکرات جلسه بود: «در تمام مدت جلسه مطالب مورد نظر را به وضوح، با قدرت و در عین حال با شیرینی و لبخند ارایه مینمود که کدورتی از خود به جای نمیگذاشت؛ به طوری که در پایان جلسه در چهره همه شرکتکنندگان به نظر میرسید که: جانا سخن از زبان ما میگویی.»
آرایشگر اختصاصی خانم تاچر در تهران
بر اساس اسناد آرشیو ملی بریتانیا،
دیوید اوون، وزیر خارجه بریتانیا، شخصا از آنتونی پارسونز، سفیر وقت
بریتانیا در تهران خواسته بود که آرایشگری در اختیار خانم تاچر قرار گیرد
چرا که او نگران مدل موهایش در ضیافت رسمی شام شاه در روز ۲۹ آوریل (۹
اردیبهشت ۱۳۵۷) بوده است.
بر اساس اسناد آرشیو ملی بریتانیا، دیوید اوون، وزیر خارجه بریتانیا، شخصا از آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا در تهران خواسته بود که آرایشگری در اختیار خانم تاچر قرار گیرد چرا که او نگران مدل موهایش در ضیافت رسمی شام شاه در روز ۲۹ آوریل (۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) بوده است.
یک سال بعد از این دیدار در تهران، خانم تاچر دیگر نخست وزیر بریتانیا شده بود، اما شاه که با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد در جزایر باهاما در پی درمان بیماری پیشرفته خود بود.
یک سال بعد از دیدار با شاه در کاخ نیاوران: به بریتانیا نیا
اسناد آرشیو ملی بریتانیا میگوید که در این زمان، مارگارت تاچر دنیس رایت، دیپلمات بریتانیایی را که پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه مصدق مامور بازگشایی سفارت بریتانیا در تهران شده بود را با نام مستعار ادوارد ویلسون نزد شاه فرستاد تا به او بگوید دولت بریتانیا علاقه ای به سفر او ندارد و از پذیرفتن شاه سابق عملا معذور است.سقوط شاه و روی کار آمدن حکومتی انقلابی و ضد غرب در ایران، آغاز طوفانی بود که مدیریت رابطه با ایران را در شرایطی که روز به روز سختتر میشد، دشوارتر میکرد.
اسناد دیگری از آرشیو ملی بریتانیا که سه سال پیش همزمان با اسناد بنیاد مارگارت تاچر منتشر شده بود، نشان میداد که جیمی کارتر در نخستین روزهای نخست وزیری خانم تاچر از او خواسته بود که با ارسال پیامی خصوصی به مقامهای ایران از سلامت یهودیان ایرانی اطمینان حاصل کند، اما بر اساس این اسناد، خانم تاچر این درخواست را با استناد به نظر سفارت بریتانیا در تهران رد کرد.
خانم تاچر گفته بود که سفارت بریتانیا معتقد نیست که یهودیان در ایران در خطر پیگرد سازمان یافته هستند و «دخالت بریتانیا ممکن است وضعیت آنها را ناامنتر کند.»
کاهش فعالیت در تهران، گروگانگیری در لندن
سند دیگری مربوط به درخواست جیمی کارتر از ماراگارت تاچر در ارتباط با ایران ۱۰ روز پس از بحران اشغال سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی است. این سند میگوید که آقای کارتر در روز ۱۴ نوامبر ۱۹۷۹ (۲۳ آبان ۱۳۵۸) در پیامی از خانم تاچر خواسته بود که بریتانیا واکنشی قویتر به ماجرای اشغال سفارت آمریکا نشان دهد تا حکومت ایران تحت فشار قرار گیرد.جیمی کارتر در این پیام مشخصا پیشنهاد کرده بود که بریتانیا تعداد دیپلماتهای خود را در تهران کاهش دهد.
مخالفت با سفر شاه یک سال پس از دیدار در نیاوران
اسناد آرشیو ملی بریتانیا میگوید که
در این زمان، مارگارت تاچر دنیس رایت، دیپلمات بریتانیایی را که پس از
کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه مصدق مامور بازگاشیی سفارت بریتانیا در
تهران شده بود را با نام مستعار ادوارد ویلسون نزد شاه فرستاد تا به او
بگوید دولت بریتانیا علاقه ای به سفر او ندارد و از پذیرفتن شاه سابق عملا
معذور است.
با این حال فعالیت عادی سفارت بریتانیا در تهران در سال ۱۳۵۸ عملا متوقف شده بود. حادثه دیگری در لندن در اوایل دوره نخست وزیری خانم تاچر به عمق بدبینیها و گرفتاری دو کشور افزود.
در اواسط بهار سال ۱۳۵۹ سفارت ایران در لندن مورد حمله گروهی قرار گرفت که خود را اعضای «نهضت انقلاب دموکراتیک برای آزادی عربستان» میخواندند و تقاضایشان خودمختاری استان نفت خیز خوزستان در جنوب ایران و آزادی شماری از زندانیان سیاسی عرب بود.
مهاجمان با تصرف شش روزه ساختمان سفارت، اقدام به گروگانگیری دست کم ۲۰ نفر از حاضران کردند که دو نفر از دیپلماتهای ایرانی طی آن کشته شدند. آن حادثه با دستور مارگارت تاچر مبنی بر حمله مأموران نیروی ویژه به ساختمان سفارت و کشته شدن پنج گروگانگیر پایان گرفت.
حدود شش ماه پس از آن صدام حسین، رهبر وقت عراق تهاجمی را به ایران آغاز کرد که به جنگی هشت ساله ختم شد.
از دیدگاه بریتانیا، نزدیک شدن به روزهای همکاری گسترده نظامی و سیاسی با ایران انقلابی که تمام قراردادها و همکاریهای سیاسی – نظامی دوران شاه با غرب را ملغی کرده بود، در سالهای جنگ ممکن نبود و ایران هم تمایلی به آن نداشت.
گرچه انقلابیون ایران سر سازگاری با محمد مصدق نخست وزیر ملی گرای ساقط شده در کودتای سال ۱۳۳۲ را نداشتند، اما خاطره دخالت بریتانیا در کودتای ۲۸ مرداد، دلیل خوبی برای نشان دادن سابقه دخالت بریتانیا در ایران از نظر رهبران جمهوری نوپای اسلامی بود.
جنگ هشت ساله و آیههای شیطانی
نگرانی از احتمال تأثیر انقلاب ایران بر کشور نوپای امارات متحد عربی که پیش از تاسیس تحت قیمومیت بریتانیا بود و سرایت احتمالی ناآرامیها به آن سوی آبهای خلیج فارس و کشورهای عربستان سعودی، قطر، کویت، بحرین و عمان، غرب را ترغیب به تقویت بنیه نظامی کشورهای منطقه و استقرار جنگ افزارها و شناورهای نظامی بیشتر در خلیج فارس کرد.روابط دیپلماتیک ایران و بریتانیا تا پایان جنگ هشت ساله ایران و عراق که در سال ۱۳۶۷ پایان گرفت، در پایینترین سطح باقی ماند، اما اوضاع پس از پذیرش آتش بس از سوی ایران و پایان جنگ برای مدتی آرام و روابط دیپلماتیک ایران و بریتانیا دوباره از سرگرفته شد.
اما این بازگشایی هم دیری نپایید. به دنبال انتشار رمان «آیههای شیطانی» نوشته سلمان رشدی، نویسنده هندی تبار اهل بریتانیا، آیت الله خمینی فتوایی برای قتل او صادر کرد و نهادهای حکومتی هم برای قاتل او جایزهای تعیین کردند.
روابط دو کشور در آخرین ماههای نخست وزیری مارگارت تاچر و واپسین هفتههای حیات آیت الله خمینی به شدت تیره شد و مجلس ایران رای به قطع روابط دو کشور داد. این وضعیت کم و بیش تا اوایل دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی ادامه پیدا کرد.
دوره نخست وزیری مارگارات تاچر سالهای دست و پنجه نرم کردن او با بحرانهایی بود که در بسیاری مواقع ایران در یک سر آن قرار داشت.
Muistokirjoitus:
Miksi Brixtonissa tanssittiin?
– 10.4.2013 Revalvaatio
Thatcherin kuolemaa oli vaikea olla huomaamatta. Kuten työväenpuolueen vasemmistosiipeä edustava Owen Jones ennusteli jo viime vuonna, uutista seurasi välitön suitsutuksen ja jalustalle nostamisen aalto, ennen kaikkea Thatcherin oman konservatiivipuolueen mutta myös Iso-Britannian valtamedian ja ulkomaisten valtionpäämiesten toimesta.
Samaan aikaan monet muut britit ilmaisivat toisenlaisia tunteita. Brixtonissa ja Glasgowissa katujuhlat alkoivat välittömästi ja Ihmemaa Ozin “Ding dong, noita kuollut on”-sävelmä ponkaisi top 40-listalle. Monet muutkin ovat ilmaisseet esimerkiksi Facebookissa ja Twitterissä pitävänsä juhlia tapahtuneen johdosta. Monet ovatkin kauhistelleet tätä kuolleiden kunnioittamattomuutta.
Itse asiassa kaikki reaktiot ennustettiin jopa hämmentävällä tarkkuudella erään satiirikon toimesta:
Thatcherin kiillotetun kuvan esitteleminen, kuoleman johdosta
ilakointi, ilakoinnista moralisointi, vasemmiston sisäinen tappelu
ilakoinnin johdosta, nuoriso joka ei tiedä kuka Thatcher oli ja nuorison
tietämättömyydestä moralisointi.
Itse en kokenut sen suurempaa tarvetta juhlistaa tapausta,
mutta silti oma mielipiteeni on, että kun kyseessä on ikonin asemaan
nostettu julkinen henkilö niin rajukin kritiikki kuoleman hetkellä on paitsi oikeus niin myös jopa velvollisuus,
oli kyseessä sitten Thatcher, Hugo Chavez, Kekkonen tai kuka tahansa
joka on nostettu ikonin asemaan ja jonka päätökset ovat vaikuttaneet
miljoonien ihmisten elämään.
Kritiikki on tärkeää, koska kun historia muodostaa
lopullista mielikuvaansa jostain henkilöstä, siihen vaikuttaa
merkittävässä määrin myös se reaktio, joka hänen kuolemaansa on
seurannut. Nämä mielikuvat taas eivät ole vain jotain neutraaleja
lauseita historiankirjojen sivulla vaan poliittisia aseita jotka jäävät
elämään vielä kauan kun henkilöt itse ovat jo kuolleet.
Nettiin puhjennutta antithatcherilaisuuden aaltoa
voitaisiin pitää eräänlaisena online-mielenosoituksena. Totta kai media
kirjoittaa että Thatcher oli kiistanalainen johtaja jota vihataan ja rakastetaan,
mutta jos näiden yleisluontoisten mainintojen lisäksi suurin osa
läpitunkevista kommenteista on positiivisia, nämä jäävät vain
samanlaisiksi tyhjiksi sanoiksi kuin mitä “kiistanalainen” yleensäkin
on. Thatcher-vihaajat tekevät tästä kiistanalaisuudesta konkreettista.
Alkaa olla selvää, millaiseksi poliittiseksi aseeksi
Thatcher-mielikuva on tarkoitettu. Tähän liittyy ajatus suuresta
yksilönvapauden esitaistelijasta joka murskasi tieltään kollektivismin
esteet, liittyivät ne sitten valtiovaltaan tai ammattiliittoihin.
Toisaalta, siihen liittyy kuva taloudellisen hyvinvoinnin takaajasta ja
suuresta uudistajasta. Toisaalta siihen liittyy yleinen tahtopoliitikon
ideaali, kaikkivoiva rautarouva jollaisia nykyäänkin tarvittaisiin
tekemään päätöksiä ja osoittamaan johtajuutta.
Suurimmalta osaltaan Thatcher-mielikuvat ovat tietenkin yliammuttuja.
Tähän osallistuu sekä esitaistelijanaan Thatcheria pitävä oikeisto että
vasemmisto, joka saattaa antaaThatcherin pahuuden korostamisesta
liiankin kaikkivoivan kuvan. On hyvin mahdollista, että nuoremmat
Thatcherin kuoleman juhlijat eivät oikein edes tiedä, mitä Thatcherissa
vihaavat. Juhliminen onkin ongelmallista jos se päätyykin pönkittämään
tätä mielikuvaa.
Monessa mielessä thatcherilainen politiikka oli itse
asiassa alkanut jo reippaasti ennen hänen valintaansa ja oli
Thatcherista riippumatta käynnissä suurimmassa osassa maailmaa.
Kaivosteollisuus olisi tuskin voinut elää ikuisesti samalla lailla kuin
se oli aikaisemmin elänyt. Thatcherin kädenjälki näkyi kuitenkin hänen
kaudellaan toteutetun politiikanerityispiirteissä.
Ehkä tärkein ja eniten esiin nouseva osa Thatcherin
politiikkaa oli kaivosteollisuuden alasajo, jota perusteltiin
elinkeinoelämän rakennemuutoksella mutta jossa luultavasti tärkeämpi
rooli oli kampanjalla Iso-Britannian ammattiliittojen murtamiseksi.
Kaivostyöläiset menivät lakkoon, jonka aikana aseeksi työväenliikettä
vastaan kelpasivat niin oikeusistuimet kuin poliisikin. Lopputulos oli Thatcherin voitto. Ammattiliitot murskattiin perusteellisesti. Ennen Thatcherin valtaan nousua järjestäytymisaste oli ollut 80% tienoilla, Thatcherin kauden jälkeen se oli noin 30%.
Kyse ei kuitenkaan ollut vain kassaan kuulumisesta. Liitot
olivat olleet brittiläiselle työväenluokalle paitsi paremman
toimeentulon takaaja niin myös yhteisöjen koossapitäjä. Kun ne
rapistettiin, jäljelle jäi vain toivottomuus ja voimattomuus. Tätä
korosti politiikan alueellinen ulottuvuus. Thatcherin politiikka
hyödytti Britannian saaren kaakkoisosia, ns. “home counties”-aluetta, joka sattuu myös olemaan perinteisesti konservatiivipuolueen vahvinta kannattajakuntaa. Sen sijaan eniten kärsineet alueet olivat pohjois-Britanniassa, Skotlannissa ja Walesissa, joissa konservatiivipuolue oli aina ollut heikko.
Tämän aluepoliittisen ja työmarkkinapoliittisen sodan
seurauksina oli monilla paikkakunnilla shokkimainen työttömyysaalto ja
elintason lasku, joka on tehnyt niistä pysyvästi taantuneita alueita.
Aktiivisen työvoimapolitiikan ja uudelleenkouluttamisen sijasta
thatcherilaisella Britannialla oli työttömilleen tarjota vain isällisiä
neuvoja siitä miten kannattaa hypätä pyörän satulaan töitä etsimään. Ongelmia vain lisäsi mielenterveyspalveluverkoston alasajo. Uutta Iso-Britanniaa luonnehtiikin jatkuva kylmä sota omaa köyhälistöään vastaan vastaan ja pääministeri David Cameron keräämässä irtopisteitä puhumalla “rikkoutuneesta Britanniasta” samalla unohtaen minkälainen politiikka sen rikkoi.
Thatcherin individualismia korostettaessa unohdetaan yleensä esimerkiksi se, että tämän aikana Iso-Britannian verojen osuus kansantuotteesta itse asiassa nousi
– johtuen siitä että rikkaimpia hyödyttäneiden tuloveron kevennysten
vastapainoksi köyhempiin osunut arvonlisävero tuplattiin. Muutenkin
Thatcher käytti valtiovaltaa rautanyrkkinään siekailematta, oli kyse
sitten kaivostyöläisiä vastaan käymisestä tai ulkomaisten diktaattorien –
Pinochet, Ceausescu, Pol Pot, Saddam – tai apartheid-hallinnon tuesta. Tätä korosti vielä Thatcherin autoritäärinen hallintatyyli, jossa paikallishallinnon pullikointiin vastattiin sen lakkauttamisella.
Jaakko Tervo tiivisti tämän Facebookissa näin:
“Tässä uusliberalismin arvomaailman kuvottavuuksien ruodinnassa jää helposti huomaamatta se, miten se on vaikuttanut myös uusliberalismin vastustajien ideologiaan. Thatcherin ym. ”minarkistinen” retoriikka ei ollut suunnattu valtiota vastaan, vaan sen hallitsevalle luokalle tarpeettomiksi käyneiden liitännäisten karsimiseksi erityisesti valtiokapitalistisella sektorilla ja julkisella palvelusektorilla. Kun uusliberalistit esiintyivät ”hyvinvointivaltiota” vastaan, monet vastustajat menivät lankaan samaistaen hyvinvointivaltion itse valtioon. Tämä näkyy esim. vaatimuksessa, ettei Thatcherille tulisi järjestää valtiollisia hautajaisia koska ”yksityistäminen”. Sellainen puhe saattaa itse asiassa vain uusintaa uusliberalistien ”minarkistista” imagoa.
NEVER FORGET: Eihän Thatcher valtiota ollut yksityistämässä, vaan vapauttamassa sitä turhasta taakasta. Jos Thatcher jotain ”yövartijavaltiota” ajoi, niin sellaista jolla on ydinpelote. Jos Thatcher jotain ”minimaalista hallintoa” ajoi, niin sellaista joka ulottui Falklandinsaarille asti. Uusliberalismin ja valtion todellinen suhde näkyi mm. kaivostyöläisten lakossa 1984-85 ja vuoden 1990 Poll Tax -mellakoissa.”
Markkinavapauden lisäämistä tärkeämpää tuntuikin olevan rikkaimpien hyötyminen, oli kyse sitten tavasta, jolla valtionomaisuuden yksityistäminen tehtiin tai asuntopolitiikkaa hoidettiin. Käänsikö se sitten valtiolaivan suunnan? Iso-Britannian talouskasvu ei thatcherilaisella 80-luvulla ollut olennaisesti sen suurempaa kuin lakkojen täyttämällä 70-luvulla ja Thatcherin kaudella koettiin kaksi lamaa – siitä huolimatta että Pohjanmeren öljyvarojen hyödyntäminen oli vasta päässyt käyntiin.
Loppujen lopuksi rautarouvan poliittiseksi kohtaloksi
koitui omakuvan aiheuttama ylimielisyys. Konservatiivihallitus uskoi
että pystyisi muuttamaan progressiivisen paikallistason omaisuusveron tasamaksuksi,
henkiveroksi joka olisi sama pölynpyyhkijälle ja herttualle, kuten eräs
ministeri asian ilmaisi. Seurauksena olivat valtaisat mellakat ja
kampanja, jossa ihmiset ilmoittivat kieltäytyvänsä uuden henkiveron
maksamisesta.
Lopulta oma puolue pakotti epäsuositun pääministerin eroamaan,
paitsi henkiveron niin myös konservatiivista puoluetta jakaneen
Eurooppa-politiikan takia. Uransa jälkeen Margaret oli toki poliittinen
vaikuttaja, mm. Irakin sodan puolestapuhujana ja ilmastonmuutosskeptikkona
– viimeksi mainitussa asemassa toimimassa sitä työtä vastaan jonka hän
oli itse tehnyt pääministerinä ilmastonmuutostietoisuuden lisäämiseksi.
Tärkeimpänä saavutuksenaan Thatcher piti silti
työväenpuolueen muutosta. Periaatteiltaan sosialistisesta puolueesta
tuli peruskivenään olleiden ammattiliittojen sortumisen jälkeen keskustalainen liberaalipuolue,
jolle ei tuottanut tuskaa jatkaa thatcherilaista politiikkaa niin
talouden tai ulkopolitiikankaan saralla, joista viimeksimainittu
johtikin sitten angloamerikkalaisen yhteistyön nimissä tapahtuneeseen
Irakin sotaan osallistumiseen.
Thatcherin kuoleman juhlimista tärkeämpää on hänen
teoistaan oppiminen. Jos rakennemuutos toteutetaan ideologisista syistä
mahdollisimman rajulla tavalla ja rakenteisiin kuuluneet ihmiset
jätetään tyhjän päälle, seuraus on inhimillinen katastrofi, etenkin jos
politiikkaa tehdään vain yhtä tiettyä maantieteellistä aluetta silmällä
pitäen. Tahtopolitiikka ja päättäväisyys eivät ole välttämättä hyveitä.
Reaalikapitalismin ydin ei ole taloudellinen vapaus vaan halvan
työvoiman saatavuus, ja sen eteen vapauden ihanteet voidaan aivan hyvin
heittää sivuun kun siltä tuntuu.
Oppimista kuitenkin ei voida tehdä, jos myytti jää eloon. Tämän takia
oikea aika käydä läpi Thatcherin politiikkaa – ja thatcherismin
vaikutusta niin Blairin, Lipposen, Merkelin kuin Kataisenkin
politiikkaan – onkin juuri nyt.
Muistokirjoituksen laatinut Tatu Ahponen