Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

sunnuntai 19. helmikuuta 2012


بحران ساختاری سرمایه‌ با خوانش مارکس




بخش اول 
عباس منصوران
«پول وفاداری را به بی وفایی، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق، فضیلت را به شرارت، شرارت را به فضیلت، خدمتکار را به ارباب، ارباب را به خدمتکار، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل می‌کند.
چون پول به مثابه مفهومی فعال و موجود از ارزش، تمام چیزها را درهم می‌آٓمیزد و معاوضه می‌کند، خود نیز [بیان گر] درهم آمیختگی و معاوضه‌ی عام همه چیزها – جهانی وارونه – یا به عبارتی درهم آمیختگی و معاوضه‌ی همه‌ی کیفیت‌های طبیعی و انسانی است.[1]

مناسبات سرمایه‌داری در سراسر جهان باردیگر به بحرانی فراگیر دچار شده است. سخن از بحرانی‌است شدیدتر از بحران۳۳- ۱۹۲۹ که دستکم ۵۰ میلیون بیکار و سپس جنگ جهانی دوم، یا به بیانی مرگ میلیون‌ها نفر و ویرانی جهان را در پی‌آورد. و از آن پس تا کنون، ‌مرگ‌ومیرها،‌ فساد،‌ جنگ‌ها و کودتاها و تداوم تروریسم دولتی در سراسر جهان، این تنها گوشه‌ای از جنایت‌های سرمایه‌داران بر علیه بشریت و زیست و بوم جهان است. این بحران ذاتی، ریشه در سرشت سرمایه، در نیمه‌ی دوم سال ۱۹۹۰ شدت گرفت و جنگ افغانستان و عراق و بالکان و میلیتاریسم حاکم در جهان را در پی داشت. جنگ ارزها در سراسر جهان شعله‌ور است. نشست‌ها و جنجال کشورهای جی- ۲۰ و جی- ۸ کشورهای صنعتی و سرمایه‌داری و «در حال توسعه» در نیمه دوم سال ۲۰۱۰   بی‌نتیجه و در بن بست پایان می‌گیرند. این جنگ، همانند دیگر جنگ‌ها، ویران‌گر است؛ میلیون‌ها انسان کارگر و تولید کننده و پرتاب شده در لایه‌های پایینی و گوشه‌‌های تنگدستی و فلاکت، جامعه جهانی را به خاکستر نشانیده و نابود می‌‌کند. معاون رییس بانک مرکزی انگلستان اقرار کرد که این ژرف ترین بحران اقتصادی در تاریخ انسان است. استوان مزاروش در گفتگویی با ماهنامه «سوسیالیست رویو» پیرامون «بحران ساختاری سرمایه‌داری و راه حل برون رفت از آن» افزود:
«من تنها این را اضافه می‌کنم که این بزرگترین بحرانِ اقتصادی در تاریخ انسان نیست بلکه، بزرگترین بحران از هر لحاظ است. بحرانِ اقتصادی را نمی‌توان از بقیه‌‌ی سیستم جدا کرد به نطر من بحران کنونی مانند بحران‌های گذشته نیست؛ بحران کنونی بسیار ژرف است ... » [2]
سرمایه چیست؟
 هنگامی که از سرمایه سخن می‌گوییم، بایستی از پول، پیدایش سرمایه، شکل‌های آن ‌و انباشت را با بیان نقد اقتصاد سیاسی به نگرش مارکسی آن بیاغازیم. پول در گذر تاریخی خود از آغاز تا این برهه، سیری هزاران ساله پیموده است. در نیمه دوم سده‌ی چهاردهم میلادی و این برهه است که پول به‌سان آکتوری نوین در نقش و وظیفه‌های چندگانه‌ای در انباشت وارد می‌شود. سرمایه‌ با شناسنامه‌ی امروزین، در واپسین روزگار مناسبات فئودالی در اروپای غربی و در نخسیتن کانون صنعتی جهان، در انگلستان نیمه‌ی دوم سده‌‌ی چهاردهم میلادی، جلوه‌گر شد. انباشت بدوی،‌ نخسیتن شکل پدیداری این سرمایه، به بیان مارکس، در یک فرایند و قانون‌مندی عام، خودنمایی کرد؛ همانند نخستین گناه، ‌در افسانه‌ی دین‌های ابراهیمی که  شیطان ، پس از رانده شدن از  بارگاه حکومتی در غفلت خدا دوباره به بهشت می‌آید و با فریب حوا، و آلوده ساختن  آدمی با خوردن میوه ممنوعه، انسان را برای همه‌ی نسل‌ها تا ابد گناه‌کار می‌سازد و تولید نسل و نسل در تولید و کشتن هابیل به دست قابیل کشاورز و باقی افسانه در کتاب‌های دینی؛ پول، به شکل غول سرمایه بدوی،‌ در جهان آدمیان نیز عربده کشید. پول کاغذی یا فلز، نماینده قدرتی بود که هرخدایی را به زانو درمی‌آورد و هنوز هم، همانند خدای قرآن،‌ قهار،‌ مکروالماکرین، برای برخی که از برخی دیگر پست‌تر آفریده شدند و رحیم، برای برخی که از برخی دیگر که برتر آفریده شدند.[3]
سرمایه بدوی
پول از سلب مالکیت و جنگ و گریز تاریخی از نظام برده‌داری تا آستانه‌ی تکوین به مناسبات سرمایه‌‌داری، الوهیت خود را اعلام کرد:
 «سرمایه از لحاظ تاریخی، ‌همواره با مالکیت ارضی ابتدا به شکل پول و ثروت نقدی، یعنی سرمایه تجاری و سرمایه ربایی، ‌روبرو شد. با این همه، نیازی نیست تا به تاریخ تکوین سرمایه ‌رجوع کنیم که تشخیص دهیم که پول نخستین شکل پدیداری آن است.»[4]
به بیان دیگر،
«انباشت بدوی سرمایه، یعنى تکوین تاریخى آن، به چه چیزی می‌انجامد؟ تا آنجا که این انباشت تبدیل مستقیم برده‌ها و سرف‌ها به کارگران مزدبگیر،‌ و به بیان دیگر، فقط یک تغییر شکل محض نباشد، چیز دیگری جز سلب مالکیت از تولیدکنندگان  بی واسطه، ‌یعنی تجزیه‌ی مالکیت خصوصى برپایه‌ی کارِ مالکِ آن، نیست.»[5]
پول نامولد با به مالکیت درآوردن نیروی سحرآمیز کار به سرمایه مولد دگرگون شد. پول از آغاز پیدایش خود به سان میانجی داد و ستد، در این برهه نقش چندجانبه‌ای گرفت.
«پول به عنوان نیرویی واژگون کننده ظاهر می‌شود که هم در برابر فرد و هم در برابر پیوندهایی در جامعه قد علم می‌کند که مدعی‌اند به خودی خود، ذات و گوهر می‌باشند. »[6] به اینگونه سرمایه در هر شکل و جلوه‌ای، را می‌توان کار انباشته شده نامید.  سرمایه در شکل‌های صنعتی،‌ سوداگر، کشاورزی، مالی، سرمایه موهوم یا مجازی [7] (Fictitious capital)  و و و، هدفی جز بازتولید خود، سود و به  تداوم مناسبات سرمایه‌داری‌ ندارد؛ و از همین روی در برابر آنتی تز (برابرنهاد) خویش و هر تلاشی که به نفی این نهاد و این گردش بپردازد و ایجاب روندی پیشرو و انسانی را کنشگر باشد، بازدارنده، تثبیت گرا و ارتجاعی است.
سرمایه جدا از شکل نقدینگی خود، به شکل سرمایه اعتباری پیش‌رفته و به گسترش صنعتی شتاب بخشید. بانکهای ملی در آغاز این روند،  به صورت سفته بازان حرفه ای بودند وهمگام  با قرضه‌ی ملی (که پشتوانه آن در آمد دولت بود) نظام اعتباری بین‌اللملی به وجود آمد. که درابتدا یکی ازمنابع مهم انباشت بدوی بودند.
در این فرایند، سرمایه‌داری به مناسبات حاکم فرارویید. سرمایه‌دار به سلطه ‌نشست. زیرا که
«شرط اساسی برای وجود و سیادت طبقه‌ی بورژوازی عبارت از انباشته شدن ثروت در دست اشخاص و تشکیل و افزایش سرمایه است. شرط وجود سرمایه، کار مزدوَری است؛ کار مزدوَری منحصراً به رقابت بین کارگران بستگی دارد.»[8]
این فرایند همانگونه که مارکس و انگلس پیش بینی کرده بودند، جهان را به یک گلوبال سرمایه‌داری تبدیل کرد.
«بورژوازی با  بهره‌کشی از بازار جهانی، به تولید و مصرف همه‌ی کشورها جنبه‌ی جهانوطنی داد و علی‌رغم آه و اسف فراوان مرتجعین،‌ صنایع را از قالب ملی بیرون کشید. رشته‌های صنایع سالخورده ملی از میان رفته و هر روز نیز در حال از میان رفتن است...»[9]
مارکس و انگلس، تدوام بورژوازی ملی را ۱۶۰ سال پیش افسانه اعلام کردند. این یک شناخت آگاه‌مندانه بود که بابرخورداری از دانش مبارزه طبقاتی می‌توانست در اندیشه مارکس و انگلس پرورده شود. با این همه، در سال  ۱۳۵۸ درایران، در یک بی‌خبری، جزوه‌ای زیرنام «افسانه بورژوازی ملی و مترقی»، نوشته‌ای از فردی که محفلی به هواداری از گروه تازه بنیاد دیگری برپا کرده بود منتشر شد و حقیقت‌یابی مارکس را کشف خود وانمود ساخت، همانگونه که وی این بیان سترگ مارکسی «کل آزادی عبارت است از بازگرداندن جهانِ‌ انسان و روابطِ انسان به خود انسان»[10] در سال ۱۸۴۴ را هم در جایی دیگر در کلان روستای ایران  به نام خود قلمداد کرد.
پول به ویژه در این مناسبات بیگانه ساز انسان از خویش، «هرچیز را به شکل انتزاعی‌اش کاهش می‌دهد،‌ خود نیز در جریان این حرکت به یک هستی کمّی تقلیل می‌یابد. افراط  و تفریط به هنجار واقعی آن تبدیل می‌شوند.»[11]
 سلطه مناسباتی غیر انسانی، در مناسباتی بیگانه ساز انسان از خویش و به ویژه بیگانه‌سازی کار، و به زانو درآوردن انسان در برابر بت‌های خود ساخته، پی‌آمد این فرایند است.
به این‌گونه، سرمایه « ثروت اسرافکار» را به زانو در می‌آورد و در آغازپیشروی خود، با کاهش نرخ بهره، پول را به توسعه صنعتی مجبور می سازد.
«‌کاهش بهره‌ی پول که پرودون آن را نشانه‌ی نابودی سرمایه‌ و گرایش به اجتماعی شدن آن می‌داند، نشانه‌ بلاواسطه‌ پیروزی تام و تمام سرمایه‌ مولد بر ثروت اسرافکار و به عبارتی، ‌دگرگون شدن  تمام انواع مالکیت خصوصی به سرمایه‌ صنعتی میشود...»[12]
مارکس در گروند ریسه و سپس کتاب سرمایه به ویژه در جلد سوم، این بیان خود را کامل گردانیده و نشان می‌دهد که مالکیت سرمایه‌داری تنها در شکل سرمایه صنعتی محدود نمی‌ماند. به‌بیان دیگر، انقلاب صنعتی است که مناسبات سرمایه‌داری را تکمیل و تثبیت می‌سازد. با این اشاره که جهان را نه بگونه‌ای موزون و همسان، ‌که  نا موزون، به شمال و جنوب و اکنون به کلان شهرمرکز- پیرامونی در می‌نوردد. انفجار درون این مناسبات از تضاد اصلی و مرکزی بین اجتماعی شدن نیروهای مولده و انحصاری شدن مالکیت بر ابزار تولید، ریشه می‌گیرد و تضادهای دیگر این مناسبات را یکی در پی دیگر و زنجیره وار به همراه می‌آورد.
به برهان مارکس، «سرمایه‌داران، سرمایه‌های شخصیت یافته‌اند». به این معنا که آنان، کارگزارانی آزاد نیستند، بلکه آکتورهای الزامات این نظام هستند. بنابراین، پرسش‌ این  نیست که باید برخی یا تمامی آنان را «کنار» گذاشت. جایگزین کردن یک نوع از سرمایه‌ی شخصیت یافته با نوع دیگر، به بازتولید همان مناسبات می‌انجامد و دیر یا زود جهان، به بازگشت و بازتولید سرمایه‌داری دچار می‌شود. زیرا که نه تنها کار، که آدمی گذشته از وابستگی و پایگاه طبقاتی و اجتماعی در این مناسبات از خود بیگانه می‌شود.
«‌با بیگانه ساختن آدمی ۱- از طبیعت و ۲- از خود، ‌یعنی از کارکردهای عملی و فعالیت حیاتی‌اش، نوع انسان را از آدمی بیگانه می‌سازد. کار بیگانه شده، زندگی نوعی و زندگی فردی را بیگانه می‌سازد و سپس زندگی فردی را در شکل انتزاعی خود به هدف زندگیِ نوعی،‌ آن هم به همان شکل انتزاعی و  بیگانه،‌ تبدیل می‌سازد.»[13]
وجود بیگانه‌ای، کار و فروآورده‌ی نیروی کار را از آفریننده‌ی اصلی آن می‌رباید و به تملک خویش در می‌آورد.
«اگر محصول کار به کارگر تعلق نداشته باشد، اگر این محصول چون محصولی بیگانه در برابر او قد علم می‌کند، فقط از آن جهت است که به انسان دیگری غیر از کارگر تعلق دارد. اگر فعالیت کارگر مایه‌ی عذاب و شکنجه اوست، پس باید برای دیگری سرچشمه‌ لذت و شادمانی زندگی‌اش باشد، نه خدا، نه طبیعت، ‌بلکه خود انسان است که می‌تواند این نیروی بیگانه بر انسان باشد.»[14] 
در این جاست که کالای بیگانه شده، به صورت بت‌واره، به فتیشیسمی می‌انجامد که بشر را مرعوب خداواره گی قهار خود می‌کند.  تملک فرآورده‌ی کار به غیر،‌ به ازخود بیگانگی می‌انجامد و بیگانگی از تملک غیر بر کار دیگری برمی‌خیزد. این دو بیگانگی در مناسبات سرمایه‌داری، نمی‌تواند تا «ابد»‌ پایا بماند؛  مگر آنکه به همانگونه که در ترجیع‌بندهای کتابهای دینی،‌ به گوش بردگان می‌خوانند، اسیر و مسخ مذهب بوده و «تقدیر الهی»‌اش بنامیم. 
انباشت 
برای موتور سرمایه سوخت آغازینی لازم بود، انباشت، این فاکتور حیاتی را برآورده ساخت.
انباشت ثانویه
ارزش اضافه سرمایه شده در روند بعدی تولید، انباشتی ثانویه‌ای است که هسته‌ی مرکزی انباشت به بیان مارکس را توضیح می‌دهد.
سرمایه،‌ در روند تولید با گذر از سه گذرِ پولی، تولیدی و کالایی،‌ دوباره به سرمایهی ثانویه‌ باز می‌گردد.
سرمایه پولی در ورود به بازار کار، نیروی کار و وسایل تولید و مواد خام را بازخرید کرده، و به صورت سرمایه تولیدی یا سرمایه بارآور جلوه‌گر می‌شود.
سرمایه تولیدی، با تولید کالا است که با سوخت وساز سرمایه‌ زنده، یعنی نیروی کار، به سرمایه کالایی دگرگون می‌شود.
کالا با ورود به بازار در روند نهایی خود، به پول - پولی که از پول آغازین بیشتر است- تبدیل می‌شود. این بخش از سرمایه‌ است که دوباره انباشت شده و دیگربار به سرمایه پولی بازگشته و این چرخش پیوسته شتابنده تر و پیچیده‌تر می‌شود.
روزالوگزامبورک،‌ در سال ۱۹۱۳ با حرکت از مارکس، برای انباشت، در کتاب انباشت، به ویژه میلیتاریسم را به سان سرچشمه‌های ‌دیگری از انباشت اشاره می‌کند. میلیتاریسم به‌سان نیرو و سوخت و سازی در مناسبات سرمایه‌داری به میدان می آید تا:
1 – به‌سان ابزار برای پاسداری منافع سرمایه‌داران داخلی در حال رقابت با سرمایه‌داران دیگر کشورها.
2 – به ‌سان شکلی از سرمایه‌گذاری حیاتی و سود آور برای سرمایه بانکی و صنعتی.
3 – به ‌سان ابزاری در دست  بورژوازی حاکم برای سرکوب  جنبش‌های داخلی.
درست یکسال بعد در جنگ جهان‌سوز نخست و سپس در جنگ جهانگیر دوم و نیز هم اکنون درستی این تحلیل درخشان، آشکار گردید. گذشته از این، چپاول کشورهای زیر استعمار و واپس نگه‌داشته شده، سرچشمه‌ی هنگفت و سرشاری برای انباشت سرمایه‌داری کشورهای کانون، به شمار می‌‌آورد.
تجمع، انحصار و تمرکز سرمایه از نیمه‌ی دوم سده ۱۴ میلادی از انگلستان تا  شکل گلوبالیسم آن از چنین روند و چرخه‌ای گذر کرده است. سرمایه با بلع هرآنچه در برابر دارد، ‌پیوسته انبوه‌تر و فربه‌تر می‌شود تا سرانجام  در هر برهه به بحران ویرانگرتری فرو رفته و بر می خیزد و با غلتیدن دوباره بحرانی فراگیرتر و سهمگین‌تری می‌آفریند تا سرانجام خود در بهمن خودآُفریده،‌برای همیشه فروپاشیده شود.
سرمایه به‌راستی،‌ فرایند گردش است، به هدف دستیابی به سود. هدف پیوسته و انجامین این گردش سرمایه، دستیابی به سرمایه‌‌ای افزون‌تر از سرمایه آغازین است. سرمایه‌ مالی، پول را برای بهره، سوداگر برای سود و سرمایه‌ صنعتی برای ربایش ارزش افزوده در نتیجه بهره‌کشی از نیروی کار- ‌این سرمایه زنده که سرچشمه تمامی سودها و رانت‌ها است.با شتاب گیری این روند ،‌ به ویژه در دو دهه‌ی گذشته، بحران کنونی را که به بحران ساختاری شهره‌یافته، برآمده از سرشت مناسبات سرمایه‌داری را شعله ور ساخته است.

دسامبر ۲۰۱۰/ آذرماه ۱۳۸۹

[1]  کارل مارکس، دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعه‌ی بورژوایی، ص ۲۲۳، ترجمه حسن مرتضوی، ‌نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.

[2] http://web.iranamerica.com/forum/showthread.php?p=10843
[3] قرآن، وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آَتَاکم...(165انعام). و او کسی است که شما را جانشینان زمین گرداند و درجه‌های بعضی از شما را بر برخی دیگرتان بالاتر گرداند تا در آنچه به شما می دهد شما را بیازماید...
[4] کارل مارکس، کاپیتال ج یکم،‌ ترجمه حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه،‌۱۳۸۶.
[5]  کارل مارکس، کاپیتال ج یکم،‌ ترجمه حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه،‌۱۳۸۶.
[6]  کارل مارکس، دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعه‌ی بورژوایی، ترجمه حسن مرتضوی، ‌نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[7]  Fictitious capital ، به بیان مارکس در مجلد سوم کاپیتال، به پول در گردش بدون پایه مادی در فعالیت‌‌های تولیدی و یا کالایی به گردش انداخته شده و یا  به بیان دیگر، به کاغذهای اعتباری مدعی ثروت گفته می‌شود.
[8]   ‌مارکس –انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ۱۸۴۸، برگردان فارسی، استکهلم، نشر آلفابت ماکزیما.
[9]  همان پیشین.
[10]  کارل مارکس، در باره مسئله یهود، ترجمه مرتضی محیط، ‌ویراستاران :‌محسن حکیمی، حسن مرتضوی، نشر اختران، تهران ۱۳۸۱.
[11]  کارل مارکس، دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعه‌ی بورژوایی، ترجمه حسن مرتضوی، ‌نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.

[12] کارل مارکس، دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعه‌ی بورژوایی، ترجمه حسن مرتضوی، ‌نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲.
[13] کارل مارکس، دست‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی، ۱۸۴۴، قدرت پول در جامعه‌ی بورژوایی، ص ۱۳۵، ترجمه حسن مرتضوی، ‌نشر آگاه، تهران، ۱۳۸۲. 
[14]  همان، ص ۱۳۶.
  
بخش دوم
عباس منصوران- مهدی بهاری 
بحران
بحران ((Crisis در مناسبات سرمایه‌داری را می‌توان با بحران پاتولوژیکی موجودی زنده هم‌سنجی‌کرد. بحران آسیب‌شناسی (پاتولوژیک) در بدن انسان، هنگامی رخ می‌نماید که کارکرد ارگا‌ن‌ها و سوخت ساز، به وضعیتی دچار ‌شود که ارگان آلی زنده، نتواند به شکل هنجار به فرایند زیستی خود ادامه دهد. در چنین شرایطی است که بحران، چیره می‌شود. در چنین رخ‌دادی، یا ساز وکارهای دفاعی موجود زنده، توانایی رویارویی و چیرگی یا واپس زدن بحران را دارا است، یا ناتوان می‌ماند؛ که در چگونگی‌ دوم، نه تنها ارگان آسیب‌دیده، بلکه دیگر اندام‌‌ها و تمامی سیستم نیز دچار اخلال و سرانجام از کارکرد باز می‌مانند.
مارکس و انگلس، راه‌کارهای سرمایه‌داران در برابر بحران را اینگونه می‌شناسانند و از گسترش، و ویرانگرتر شدن آن در سیکل‌های آینده خبر می‌دهند :
«از چه طریقی بورژوازی بحران را دفع می‌کند؟
از سویی به وسیله‌ی محو اجباری توده‌های عظیمی از نیروهای مولده و از سوی دیگر به وسیله‌ی تسخیر بازارهای تازه و بهره‌کشی بیشتری از  بازارهای کهنه و بالاخره از چه راه؟
از این راه که بحران‌های وسیع‌تر و مخرب‌تری را آماده می‌‌کند و از وسایل جلوگیری از آنها نیز می‌کاهد.»[1] 
با انباشته شدن بازار از کالاهائی که به سبب ناتوانی مقتاضیان،‌ خریدارانی نمی‌یابند، بحران آغاز می‌شود. در پی این مرحله از بحران، کسادی و رکود اقتصادی به عنوان دومین فاز بحران، چیره می‌شود. سرمایه‌داران برای غلبه بر این بیماری مرگ آور به چاره جویی می‌پردازند، به هروسیله، به نابودی نیروهای مولده و پیش و بیش ازهمه طبقه کارگر، به‌نابودی سرچشمه‌های تولید، تعطیلی کارخانه‌‌ها ووو می‌پردازند. بهای سهام شرکت‌ها در بازار کاهش می‌یابد، بانک‌ها و بسیاری از مراکز مالی ورشکسته می‌شوند. دولت‌ها، به جنگ، ‌کودتا، اشغال سرزمین‌ها و دست‌به دست کردن آنها ووو روی می‌آورند. ورشکستگی و خانه‌خرابی لایه‌‌های میانی و پایینی خرده‌بورژوازی و بخش‌های آسیب‌پذیر‌تر شتاب می‌گیرد، سرقت و دستبرد‌ به سفره‌‌های خالی مردم، بریدن از خدمات اجتماعی  در وظیفه دولت و بازپس گیری امتیازها و دست‌آوردهای سال‌ها مبارزه طبقه کارگر،‌ حمله به دستاوردهای اجتماعی، برقراری قوانین اضطراری ویژه،‌ خفقان، استبداد عریان سرمایه، ‌دست‌یازیدن به جنایت‌های دولتی، ووو در این ستیز گرگ‌ها، سرانجام، نظام برای دوره‌‌ای به رونقی  دوباره دست می‌یابد تا برهه‌ای دیگر و بازتولید همین چرخه‌ی شوم و فلاکت زا را از سر گیرد.
نخستین بحران سرمایه‌داری در ۱۸۲۵ در انگلستان پدید آمد و سپس کم و بیش در هر دهه‌، تا کنون شدیدتر از پیش تکرار شده است. در بحران سال‌های ۱۹۳۳ - ۱۹۲۹، حجم تولید در جهان به ۴۴% رسید و نزدیک به ۵۰ میلیون کارگر از کار بیکار و به بیرون پرتاب شدند. از آنجا که بحران همزاد و درسرشت سرمایه‌داری نهفته است و همانند ویروس تب خال سرطان زا به صورت نهفته در بدن با شوکی  برآشفته می‌شود، بنابراین به هیچ‌روی نظام سرمایه‌داری و با مکانیزم‌های این نظام قابل حل نیست.  بحران‌ها، تنها و پیوسته  بی آنکه رفع شوند، به عقب رانده می‌شوند.
در بخش نخست این نوشتار[2] به بیان مارکس نوشتیم که «سرمایه چیزی نیست، مگر فرایند گردش». به این بیان که سرمایه، زمانی «کاپیتال» می‌شود که به گردش آید و گرنه پول،‌ نقدینه یا ثروتی‌است که به خودی خود، نه تنها هیچ افزایشی نمی‌یابد، بلکه در خود می‌‌پوسد و از ارزش آن کاسته می‌شود. هرآنگاه که در گردش سرمایه، اخلالی ایجاد شود، یعنی سیستم دچار اخلال گردد، بحران پدیدار می‌‌شود. این تهدیدهای همزا و این خطر درونی سرمایه، همیشه وبال گردن مناسبات بوده و کل سیستم را تهدید می‌کند. مارکس در «گروند ریسه» و «کاپیتال» به این خطر یا «ریسک سیستم»[3]‌ پای می‌فشارد.
در اقتصاد، برای نخستین بار، در سال ۱۸۴۸ است که مارکس و انگلس در «مانیفست» از «بحران‌ها» ‌و نیز از «بیماری همگانی اجتماعی» و «بحران تجارتی» ‌نام می‌برند:
 «هنگام بحران‌ها،‌ یک بیماری همگانی اجتماعی پدیدار می‌شود که تصور آن برای مردم اعصار گذشته نامعقول به نظر می‌رسید و آن بیماری همگانی اضافه تولید است.»[4]
مارکس در جلد اول سرمایه، در «بخش تاثیر بحران‌ها بر بخشی از طبقه کارگر که بهتر مزد می‌گیرد». نمونه‌هایی از بحران تیپیک سرمایه‌داری را نمونه‌ می‌آورد و به بحرانی اشاره می‌کند که «سرشت مالی» دارد.  برای نخسیتن بار در تاریخ، در نقد اقتصاد سرمایه است که مارکس، چگونگی این بحران یعنی خروج سرمایه از روند روتین تولید صنعتی است را باز می‌گشاید.
«‌به یاد داریم که در سال ۱۸۵۷ شاهد یکی از بزرگترین بحران‌هایی بودیم که با آن هربار چرخه‌ی صنعتی به انجام می‌رسد. بحران بعدی به سال ۱۸۶۶ افتاد و بحران یاد شده که از مدتی پیش در نواحی خاص صنعتی احساس شده بود، به دنبال کمبود پنبه موجب شد تا مقادیر زیادی سرمایه از قلمرو‌های عادی خود بیرون آمده و به مراکز بزرگ بازار پول رانده شود. این بار، بحران به طور بارز، سرشتی مالی داشت.
آغاز آن در ماه مه ۱۸۶۶ با اعلام ورشکستگی یکی از بانک‌های بسیار برزگ لندن و به دنبال آن سقوطِ شمار زیادی از شرکت‌های کلاه‌بردار بود. »[5]
جهان بر لبه پرتگاه
در پی همین بحران صنعتی و سپس مالی است که به بیان مارکس، در انگلستان «صنعت ساخت کشتی‌های زره‌دار» دچار فاجعه‌ی رکود می‌شود. نه تنها تقاضا برای این تولید، بلکه رکود به دیگر شاخه‌های صنعتی نیز گسترش می‌یابد. کارگران، گروه گروه از جایگاه تولیدی سرمایه و چرخه تولید به بیرون پرتاب و با بی‌نوایی به نوانخانه‌ها گسیل می‌شوند. کارگران با پرچم‌های سیاه، به خیابان‌ها می‌ریزند.
«در مواقع بحران تجارتی، هربار نه تنها بخش هنگفتی از کالاهای ساخته شده، بلکه حتی نیروهای مولده‌ای که به وجود آمده‌اند نیز نابود می‌گردد. هنگام بحران‌‌ها، یک بیمار همه‌گانی اجتماعی پدیدار می‌شود که تصور آن برای مردم اعصار گذشته نامعقول به نظر می‌رسد، و این بیماری همه‌گایِ اضافه تولید است. جامعه ناگهان به قهقرا بازمی‌گردد و به طور ناگهانی به‌حال بربریت دچار می‌شود، گویی قحط و غلا و جنگ عمومی خانمان‌سوزی جامعه را از همه‌ی وسایل زندگی محروم ساخته است؛ چنان می‌نماید که صنایع و بازرگانی نابود شده‌اند.»[6]
بورژوزای برای حفظ سطح قیمت‌‌ها، با نبود تقاضا برای کالاهای انبار شده، راهی جز از بین بردن این کالاها نمی‌بیند. همانگونه که آمریکا در بحران ۱۹۲۹، در حالیکه در همان لحظه‌ها، صدها هزار نفر درهمان آمریکا از گرسنگی و قحطی جان می‌سپردند، ‌میلیون‌ها تن قهوه و گندم به دریا ریخت تا قیمت‌ها سقوط نکند.
بحران کاهش نرخ سود یا بحران عرضه در این بیان مارکس، چهره‌ی بحران‌های سده ۱۸ میلادی در کشورهای صنعتی را به نمایش می‌گذارد. در شرایط کنونی، اما بحران تقاضا،‌ نمایشگر چهره‌ی عمومی مناسبات جهانی سرمایه‌داری است. در برابر سرمایه نیرومند در انحصار شماری از غول‌های مالی، میلیاردها انسان به فلاکت نشانیده شده، در آرزوی نان و سرپناه، به مرگی سخت و تدریجی محکوم شده‌اند. جهان از هر نظر،‌ بر لبه پرتگاه قرار گرفته است.
سرمایه در پی این کاهش نرخ سود در کشورهای کانونی،‌ به راه‌کارهایی از جمله انتقال سرمایه، دست‌می‌یازد. از همین‌روی، پیوسته از آغاز پیدایش خود، گرایش شتابنده به گلوبالیزاسیون دارد. این گرایش، در برهه کنونی با موانع سرسختی روبرو شده، سرمایه آنها را در هم شکسته، دور زده، در برابر آن درنگ کرده، و سرانجام در گستره جهانی، به اشغال همه‌ی سرزمین‌ها و اسارت همه‌ی جهانیان دست یافته و به بازگشایی بازارهای جدید و اشغال‌های دوباره دست زده است. کشتار افزون بر ۵۵ میلیون انسان، (افزون بر ۲۱ میلیون تنها در شوروی) تنها در جنگ جهانی دوم (۵ سال)، ‌تنها گوشه‌ای از جنایت‌های افزون بر ۵ سده‌ی سلطه‌ی این مناسبات است. با این همه در حفظ این اشغال جهانی سلطه، به بحران‌ عظیم تر از همیشه گرفتار آمده است.
«سرمایه گرچه حد و مرزی را به صورت مانعی تلقی می‌کند  که باید معناً بر آن غلبه کند، لکن این بدان معنا نیست که عملاً هم برآن غلبه می‌کند: از آنجا که این حد و مرزها با بی‌قید‌ وبندهای سرشتی سرمایه در تضاد است، تولید سرمایه‌داری دستخوش تضادهایی می‌شود که دائماً رفع، ‌ولی دائماً تجدید می‌شوند. از این هم بالاتر، جهانشمولی‌یی که سرمایه دائماً نگران رسیدن به آن است به موانعی که در سرشت سرمایه ‌نهفته‌اند بر می‌خورد که در مرحله‌ای معین از تکامل تاریخی خویش [تناقض ذاتی خود را آشکار می‌کند] و نشان می‌دهد که خود سرمایه مهمترین مانع موجود در راه تحقق این گرایش است و همین مانع ذاتی، وی را بعه سمت نابودی خویش خواهد راند.»[7]

با دیگر بیان، سرمایه هیچگاه هیچ مرزی نمی‌شناسد. از سویی برای گسترش و مالکیت بر جهان، با حد مرز ناشناسی، قدرت خود را «بلامنازع» می‌داند، از سوی دیگر با توجه به تضادهای درونی خود، این آرزو و رؤیای امپراتوری، همیشه واقعیت پذیر نیست.
تضاد اصلی سرمایه
 تضادی اصلی، ‌تضادی که سرشت و سرنوشت پدیده سرمایه‌داری مشروط به آن است، تضاد میان سرشت جمعی نیروی کار برای تولید ارزش اضافی (سرچشمه سرمایه) و شکل فردی مالکیت ابزار تولید و محصولات تولیدی می‌باشد. این تضاد است که سرانجام رشد سرمایه را به بن بست کشانیده و صور سرنگونی‌ آن را برای همیشه  به صدا در می‌آورد. هرگاه سرمایه به سودی هم ارز با  معیار و شاخص رقابت در بازار دست نیابد، کل نظام دچار بحران می‌شود. بحران کنونی نیز در نخستین دهه هزاره سوم از همین فرمول دریافت می‌شود.
با تراکم تضاد اصلی کار با سرمایه از سویی، تضاد اصلی مناسبات همچنان پابرجا مانده، مناسبات سرمایه‌داری با رقابت شدید سرمایه با سرمایه به بحرانی ویرانگر دست‌به گریبان کرده است. جدا از تضا اصلی دیالکتیک کار وسرمایه، تضادهای زیر در مناسبات غیرانسانی سرمایه‌‌درای افزون بر سبب‌ها شده و بحران‌ها را درمان ناپذیر و مزمن ساخته‌اند:
تضاد میان پول و سرمایه، میان ارزش مصرف و ارزش مبادله، ‌میان شکل‌های گوناگون سرمایه، میان عرضه و تقاضا، میان قیمت و ارزش، رقابت‌ میان سرمایه‌داران، دولت‌ها، مرزها و میان کارمولد و غیرمولد، تضاد میان کارگر وماشین، تضاد میان مزد رسمی و مزد اسمی، تضاد میان تولید و مصرف، میان وظایف چندگانه‌ی پول، میان ترکیب ارگانیک سرمایه و گرایش کاهنده‌ی میانگین نرخ سود، میان کار لازم و کار اضافی، میان ارزش اضافی و هزینه تولید، میان تشکیل ارزش اضافی یعنی تبدیل پول به سرمایه،‌ میان خرید و فروش،‌ اختلاف بین مزد‌ها در مناطق تولیدی، بین کانون و پیرامون، موانع در برابر رشته‌های تولیدی مختلف، بین فن‌آوری‌ها، بین بازارهای کار و مبادله و فروش،‌ میان بهره، و سرمایه، ‌میان بهره و سود و ووو.
به بیان مارکس، با خارج سازی سرمایه صنعتی از فرمول پول-کالا-کالا-پول، به روند بحران زای پول-پول و «رانده شدن» سرمایه و «بیرون آمدن» آن از « قلمرو‌های عادی خود... به مراکز بزرگ بازار پول، این بار بحران به طور بارز سرشتی مالی» می‌یابد.
همانگونه که در بخش نخست این نوشتار اشاره شد، شرط اساسی و الزامی برای بود و یا نبود سلطه بورژوازی، بازتولید سرمایه، افزایش و انباشت آن و شرط وجود سرمایه، کار مزدوری است. در این روند، سرمایه از سه فرایند می‌گذرد: پولی، تولیدی و کالایی. پول در مناسبات سرمایه‌داری، نماینده جهان‌شمول ثروت، از گردش پدید می‌آید و ازاین روی خود آفریده‌ی گردش است. با خارج شدن پول از این مسیر، نازا وسترون شده و سرانجام سیستم را در بحران فرو می‌برد. سرمایه پولی در ورود به بازار کار، نیروی کار را به‌سان کالا برای مصرف، خریداری می‌کند و با وسایل تولید همراه می‌شود، و به صورت سرمایه تولیدی یا سرمایه‌ بارآور جلوه‌گر می‌شود. به بیان مارکس، سرمایه، کار انباشت شده است، به بیان دیگر، «سرمایه عملاً کار عینیت یافته‌ای است که به عنوان وسیله‌ای در خدمت کار جدید (تولید) قرار می‌گیرد.»[8] اما هر کار عینیت یافته‌ای، سرمایه نیست؛ زیرا که شرط سرمایه‌ بودگی، به حضور و شرکت آن در تولید جدید معنا می‌یابد؛ یا به بیان مارکسی در انباشت؛ یعنی تولیدی که در تولید شرکت می‌جوید و به گردش می‌افتد. دراینجاست که شکل‌های گوناگون سرمایه  در مناسبات سرمایه‌داری جلوه گر می‌شوند و هریک نقشی و چه بسا که در تناقض و رقابت با یکدیگر بازی می‌کنند و بحران بر بحران می‌افزایند.
سرمایه صنعتی
پولی است که در چرخه‌ی تولید به کالاهایی تبدیل وو با فروش کالاها دوباره به پولی افزونتر از پول  اولیه تبدیل می‌شود. مهمترین شاخص سرمایه، توانایی آن برای خرید کالایی است که با مصرف آن، ارزشی به دست می‌آورد، بیش از ارزشی که برای آن پرداخت کرده است. این کالا یا سرمایه زنده که به سرمایه‌مرده جان می‌بخشد، نیروی کار انساّ‌ن‌هایی است که از هرگونه مالکیت جز نیروی کار خود، خلع شده‌اند. سرمایه با تصاحب نیروی کار، در این فرایند به سرمایه‌ تولیدی و با تولید کالا به سرمایه کالایی دگرگون می‌شود، کالا با ورود به بازار به نوبه‌ی خود، به سرمایه‌ پولی تبدیل شده که دیگربار بخش هنگفتی ازاین پول، به‌سان انباشت، به سرمایه صنعتی باز می‌گردد و آن را با شتاب و شدت بیشتری به حرکت می‌اندازد. این سیر دورانی، پیوسته تندتر و پیچیده‌تر می‌شود. جهان انسانی این کشف را از کارل مارکس و به یاری انگلس و تمامی کسانی که یار وهمراه مارکس در امکان تنظیم کاپیتال و پژوهش‌ها و مبارزه‌ وی از سال‌های۱۸۴۴ (دست‌‌نوشته‌های اقتصادی و فلسفی) تا ۱۸۶۷ (انتشار جلد نخست کاپیتال) بوده‌اند، به یادگار دارد.
 سرمایه سوداگر
 سرمایه بازرگانی و سرمایه مالی را در بر می‌گیرد.
سرمایه بازرگانی
سرمایه بازرگانی، سرمایه‌ای است که به بیان مارکس در کتاب «سرمایه» ، «در سود شریک می‌شود، بی آنکه در تولید آن شرکت داشته باشد. »
سود صنعتی و سود بازرگانی، هردو بر پایه‌ی‌ همان نرخ عمومی سود  به قیمت تمام شده (قیمت خرید کالاهایی که در فرایند تولید به دست‌ می‌آیند و یا در تجارت به فروش می رسند) محاسبه می شود. سرچشمه سود توزیع شده بین سرمایه صنعتی و بارزگانی، ارزش افزوده‌ای است که در نتیجه مصرف نیروی کار آفریده شده است. این ارزش دوباره به شکل پول، مادیت می‌یابد تا در انباشت دوباره به کار گرفته شود.
 قیمت تولید کالا
قیمت تولید کالا، قیمت فروش سرمایه دار صنعتی، به علاوه سود صنعتی است.
قیمت واقعی کالا:
قیمت واقعی کالا، قیمت تولید سرمایه- کالا، قیمت فروش توسط سرمایه دار بازرگانی، یعنی قیمت تولید مزبور به علاوه سود بازرگانی است.
سرمایه صنعتی ارزش اضافی تولید به بار می آورد که بخشی از آن به سرمایه‌ی بازرگانی واگذار می‌شود که خود «هزینه تحقق ارزش» را به عهده می گیرد.
سرمایه بازرگانی در این روند، خدماتی انجام می دهد، از جمله زمان گردش را شتاب می بخشد و سرمایه مولد گنجایش تولید را افزایش داده و با به کارگیری نیروی کار، دراین روند دوباره، ارزش بیشتری به بار می‌آید.
بانک‌ها در آغاز، به صورت اعتبار به سرمایه صنعتی و بازرگانی در ازاء بهره، سرویس می‌بخشیدند.
در این پروسه، ‌تراکم و تمرکز و انحصار سرمایه پیوسته شدت می‌گیرد. انحصار بحران زا می‌شود و در برابر رشد سدی سخت بر می‌افرازد.
سرمایه مالی
 با تداخل بانک‌ها و صنایع و پیدایش انحصارات در پی‌آمد آن، بخشی از سرمایه سوداگر، با جدا شدن از چرخه‌ی تولید و بازرگانی، به روند پول-پول، به میدان کازینویی، روانه می‌شود. در گستره جهانی،‌ اضافه ظرفیت و اضافه تولید مزمن، سرمایه را به سوی سرمایه مالی روانه ساخت. صندوق‌های بازنشستگی و‌ شرکت‌های بیمه، شکل‌هایی از سرمایه مالی هستند که به ویژّه در آخرین دهه‌های در سده‌ی بیستم و نخسیتن دهه‌ی هزاره سوم، سلطه می‌یابد. این سرمایه، با درنوردیدن آنچه در پیش روی دارد، ویرانگر می‌شود. در این برهه، هرچند رشد بارآوری کار با فن‌آوری‌های نوین سرسام‌آور شده و زمان کارلازم به کمترین زمان و کار اضافی یا بی‌مزد به همان نسبت افزایش یافته است، اما با کاهش میانگین نرخ سود، در پی افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه (افزایش نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر)، کاهش انباشت سرمایه و افزایش بیکاری، گرایش سرمایه به روند ضد خود جهش یافته است.
 ادامه دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این نوشتار دست آورد و تنظیمی از سلسله گفتگوهائی است که زیر عنوان  «گفتمان بحران در  آسیب شناسی نظام سرمایه داری» بین اعضاء «حلقه استکهلم» با گرایش های گوناگون سیاسی صورت گرفته است.
 دسامبر ۲۰۱۰/ آذرماه

 


[1]  مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۹، بر پایه چاپ مسکو،‌۱۹۵۱، ویراستاری و چاپ آلفابت ماکزیما، استکهلم، سال‌ ۱۹۹۹.

[2]  بازتاب  یافته  از جمله در سایت‌های http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=28834, www.communshoura.com, wwwdidgah.net, http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=11727&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=f258e91d6f, http://www.ofros.com/maghale/mansoran_bohran.htm, http://www.tipf.info/bohrane,sakhtare,sarmaei.htm
[3]  دیوید هاروی، رمز و راز سرمایه و بحران کنونی،‌ برگردان پرویز صداقت
www.communshoura.com   .
[4] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۹، بر پایه چاپ مسکو،‌۱۹۵۱، ویراستاری و چاپ آلفابت ماکزیما، استکهلم، سال‌ ۱۹۹۹. 
[5] کارل مارکس، کاپیتال ج یکم،‌ صص۱۷- ۷۱۶، ترجمه حسن مرتضوی، تهران، نشر آگاه،‌۱۳۸۶. 
[6] مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، ص ۳۹، بر پایه چاپ مسکو،‌۱۹۵۱، ویراستاری و چاپ آلفابت ماکزیما، استکهلم، سال‌ ۱۹۹۹. 
[7]  مارکس،‌ گروند ریسه،‌ جلد نخست، ‌ص ۳۹۶،‌ ترجمه باقر پرهام، ‌احمد تدین، انتشارات آگاه، تهران، سال ۱۳۶۳‌.
[8]  همانجا، ص ۲۱۶-۱۷.
  
بخش سوم
بحران در آسیب شناسی نظام سرمایه‌داری
 
در روند پیچیده‌ (complex) انباشت، در پی تراکم و تمرکز و انحصار سرمایه، نقدینه‌ها به‌سان پاره‌ای جدا شده از پیکر سرمایه، به چرخه‌ی سرمایه‌ مالی سرازیر می‌شود و به بیرون از روند تولیدی چرخیده و به جریان می‌افتد. این بخش از سرمایه‌ که اینک از انباشت روی‌گردان شده، برای افزایش هرچه بیشتر و چیرگی بر گرایش اجباری و دایم کاهنده‌ی میانگین نرخ سود (افزایش سرمایه ثابت نسبت به سرمایه متغیر)، به سودای افزایش و پرهیز از کاهش نرخ سود، باید در گردشی مخالف با چرخه‌تولیدی به گردش افتد. در این روند اما خطر«پودر» شدن پول در میان است. به دیگر بیان، سرمایه به جبر، در ویرانگری سرمایه قد می‌‌افرازد. این بخش از سرمایه‌ی سوداگر و یا پولی، در تناقض و با چیرگی بر روند مثبت سرمایه به‌سان تمساحی خون‌‌آشام پدیدار می‌شود. این بار در نقش سرمایه‌ی منفی و منفعل، نه تنها طبقه کارگر، که سرمایه‌داران و همگی‌مناسبات را به تباهی می‌کشاند. ماری که از زهدان پری دریایی بیرون خزیده، اکنون برای بلعیدن مادر و برادران و خواهران همزاد و خرد و کلان خویش، دهان گشوده است. این غولی است که از شیشه‌ی مناسبات برده‌‌داری مدرن، بیرون جهیده و هیچ نیرویی درجهان،‌ در چارچوب مناسبات حاکم، قادر به مهار و رام‌کردن آن نیست- مگر این نظام را درهم شکند. سرمایه از همان نخستِ پیدایش، برابرنهاد و نفی و رفع خویش را همزاد و سایه به سایه داشته است.
بنا به گزاش خود ارگان‌های سرمایه‌داری در همین نخستین ماه سال ۲۰۱۱ قیمت مواد خام تولید- قلع،‌ مس، نفت و سنگ آهن، ‌پنبه ووو (سرمایه ثابت)- در سال گذشته بین ۱۰ تا ۹۰ درصد افزایش یافته است. از این روی تولید با کاهش شدید نرخ سود روبروست. برای جلوگیری ازاین کاهش شدید، به جز تشدید بهره‌کشی و اخراج کارگران و بریدن از حقوق
صنفی این طبقه، افزایش نرخ بهره‌ یکی‌ از گزینه‌‌های مهم سرمایه‌‌ی جهانی است. ازسوی دیگر با وجود بحران فروپاشی سرمایه، افزایش نرخ بهره، خود رکود آفرین می‌شود. زیرا که افزایش نرخ بهره، خود کارکردی وارونه در برابر نرخ سود دارد. به بیان مارکس:
 
« نرخ بهره به طور کلی به وسیله نرخ میانگین سود تعیین می شود، اما گاهی با زد وبندهای سودبازانه‌ای با نرخ پایین بهره همراه باشد. مثلاً سودبازی [‌اسپیکولاسیون] راه آهن در تابستان ۱۸۴۴،‌نرخ بهره بانک انگلستان تازه در ۱۶ اکتبر ۱۸۴۴ به ۳٪ ارتقاء‌ یافت»
این تناقض، ناتوانی راه‌حل‌های گوناگون مناسبات سرمایه‌داری برای عبور از بحران را به نمایش می‌گذارد. بانک‌های سوئد که به عنوان نمونه،‌ در بحران کنونی و حاکم بر جهان سرمایه‌داری، کمترین آسیب را تجربه کرده‌اند، با کاهش نرخ بهره، در صنعت ساختمان‌ درآخرین سالهای دهه‌‌ی ۲۰۱۰ به دادن وام‌های کلان پرداختند. این خود سبب به‌وجود آمدن رونقی گذرا و نوعی حباب در قیمت مسکن گردید. از سویی پا به پای نولیبرالیسم جهانی، دولت سوید، با خصوصی سازی‌های پرشتاب، بازار آزاد در زمینه‌های بسیاری را آفرید و بخش میانه و پایین جامعه را درگیر شبکه‌‌ای از وام‌های اعتباری ساخت. اکنون هراس بورژوازی حاکم این است که همانند آنچه که در ایرلند و اسپانیا گذشت و می‌گذرد با ترکیدن حباب مسکن، باردیگر شرایط را وخیم‌تر گرداند.
خدایان خشم‌ وکین
در چند سال گذشته،‌ به سبب نرخ کم بهره در بخش ساختمان، کمبود مسکن به ویژه در استکهلم و دیگر شهرهای بزرگ سوید، عامل مهمی در افزایش قیمت مسکن به شمار می‌آید. بانک مرکزی سوید، با افزایش نرخ بهره در نیمه دم سال گذشته تا کنون در چند نوبت، بر آن است که از ترکیدن حباب مسکن جلوگیری کند، و این افزایش نرخ بهره،‌ خود سبب
گرانی قیمت‌کالاهای تولید شده در بخش‌های دیگر تولیدی شده که این به نوبه خود، کالاهای تولیدی را گران‌تر و در پی‌آمد، توان صادراتی بورژوازی سوید را کاهش می دهد و بحران را دامن می‌زند.
دولت سویداینک،‌ برای پیش‌گیری و مهار بحران رکود، بانک‌های وام دهنده که خود با اعتبار، وامدار مراکز مالی هرمی هستند را به بازپرداخت وام‌ها‌ی دریافتی درزمان کوتاه‌تری ناچار سازد. از سوی دیگر صاحبان وشرکای بانک‌ها که خود حامیان و رای‌دهندگان به دولت حاکم هستند، با سخت تر کردن شرایط وام‌دهی، بالابردن بخشی از قیمت خانه که به وسیله مشتری باید پرداخت شود، کوتاه‌تر کردن زمان بازپس‌دهی وام، بالابردن بهره‌ی وام، ووو به تضمین‌‌های سف و سختی دست‌زده‌اند تا به سرانجام بانک‌های «لیمن‌برادرز» گرفتار نیایند. به هر روی این بانک‌ها، تصمیم بانک مرکزی را بر نمی‌‌پسندند.لایه‌ی میانی جامعه نیز که خود رأی‌دهندگان به دولت دست راستی حاکم هستند، با بالارفتن بهره،‌ بخش بالایی از درآمد و یا حقوق خویش را از دست می‌دهند و از دولت دست راستی فاصله می‌گیرند.
سارکوزی، ‌رئیس جمهوری فرانسه، در دیدار اخیر خود در حالیکه ریاست دوره‌ای کشورهای جی ۸ و جی بیست را به یدک می کشد، در پایان نشست خود با باراک اوباما رئيس جمهوری آمریکا در سخنرانی پایانی، در کنار وی پیشنهاد ابلهانه‌ای به زبان آورد. وی پیشنهاد کرد که برای مهار گرانی مواد خام اولیه تولید، دولت‌ها بایستی داد و ستد آنها را در بازار محدود کرده وبه کنترل در‌آورند![ ] این پیشنهاد، غیرعملی و ناشدنی است، زیرا با تمام موازین تاکنونی مناسبات سرمایه داری، ‌بازار آزاد، سازمان جهانی تجارت، گات ووو متناقض است، بلکه درتوان هیچ یک از دولت‌ها و ابر دولت بورژوایی نیست. حتا اگر چنین مهار و کنترلی شدنی باشد، و تمامی دولت‌ها و شاخه‌های تولیدی به این توافق برسند و حوزه‌‌ی «مستقلی» سرمایه‌داری به نام تولید‌گران مواد خام درجهانی فرضی وجود داشته باشد و نیز قابل مهار از طرف دولت‌ها، تازه خود تولید به بحرانی عظیم دچار می‌شود و این یعنی زمین‌گیر سازی تولید.
در فراگرد پیچیده انباشت سرمایه، پس از تراکم و تمرکز و انحصار:
۱- سرمایه‌‌دار بخشی از نقدینه خود را از روند تولید و چرخه تولیدی آزاد می‌کند و ازانباشت کلاسیک، سر باز می‌زند.
۲- این سرمایه، ‌در انباشتی «فراتولیدی» به‌صورت سرمایه‌ی خالص مالی و سوداگر به جریان می‌افتد. در این روندِ بیش از پیش بحران زا است که ثروت (نقدینه) فردی بر کل روند تولید چیره می‌شود و بر سیر آن تأثیر می‌گذارد.
 
« به همان میزانی که سرمایه‌داران به خاطر حرکتی که تا کنون تصویرش کرده‌ایم؛ مجبور به بهر‌ه برداری از وسایل تولید عظیم موجود در مقیاسی بزرگ‌تر هستند، به همین دلیل نیز مجبورند تا تمام اهرم‌های اعتباری را به حرکت در آورند و به همان اندازه هم زمین لرزه‌های صنعتی، ‌یعنی بحران‌ها (که طی آن جهان تجارت تنها با قربانی کردن بخشی از ثروت و محصولات و حتی نیروهای تولیدیِ خود در پای خدایان خشمگین می‌تواند خود را حفظ کند) نیز افزایش می‌یابد. و چون به همان نسبتی که حجم تولید (یعنی احتیاج به بازارهای وسیع) بیشتر می‌شود، بازار جهانی نیز تنگ‌تر شده و بازارهای جدید بهره‌برداری کمیاب‌تر می‌شوند؛ در نتیجه این بحران‌ها مکررتر و حادتر می‌شوند. زیرا هر بحران قبلی سبب شده که تجارت جهانی، آن بازاری را که تا کنون اشغال نکرده بود و یا به طور سطحی از آن بهره‌برداری می‌کرد، به تصرف خود در آورد
هدف سرمایه‌داری
سرمایه‌داران با انگیزه‌ی "کمترین سرمایه برای بیشترین سود" رقابت طبیعی کار با سرمایه را به رقابت شدید سرمایه با سرمایه می‌‌کشانند. از همین روی، به بیان دیگر بین سود و بحران،
مرزی باریک در میان است-هرگاه سرمایه، به سودی هم ارز با شاخص رقابت در بازار دست نیابد، کل نظام دچار بحران می‌شود. ارزش، تنها و تنها در روند و در «قلمرو» گردش افزوده می‌شود و خارج از این «سرزمین» هیچگونه ارزشی آفریده نمی‌شود.

مارکس بار دیگر چنین نتیجه می‌گیرد:
«ناممکن است که تولید کننده‌ی کالاها بتواند خارج از قلمرو گردش، بدون ارتباط با سایر مالکان کالاهای دیگر، ‌ارزش را افزایش دهد[و در نتیجه پول یا کالاها را به سرمایه تبدیل کند] بنابراین سرمایه نمی‌تواند از گردش ایجاد شود و به همین ترتیب ناممکن است که خارج از گردش پدید آید. سرمایه باید هم از گردش سرچشمه بگیرد و هم نگیرد
مارکس، این پارادایم گفتاری را به روشنی باز می گشاید. ارزش افزایی سرمایه در گردش آفریدهنمی‌شود وخارج از گردش نیز زاده نمی‌شود! از سوی دیگر:
تغییردر ارزش پولِ به سرمایه تبدیل شده، دراین روند تولیدی در کالایی «معجزه‌گر» و آفریننده‌ی ارزش نهفته است و نه خود پول به جریان افتاده در این روند؛ زیرا که پول در این فرایند، به سان‌ یک میانجی و وسیله‌ی داد و ستد ایفای نقش می‌کند.
 
«تغییر در ارزش پول که باید به‌ سرمایه تبدیل شود، ‌نمی‌‌تواند در خود پول اتفاق افتد، زیرا پول با کارکرد خود به عنوان وسیله‌ی خرید و وسیله‌ی پرداخت، فقط قیمت کالایی را که می‌خرد پرداخت کرده و تحقق می‌بخشد. این در حالی است که هنگامی که در شکل خاص خود باقی می‌ماند، به مقدار ارزشی ثابت سنگ واره می‌شود) این را خود ریکاردو به آشکار بیان می‌کند«‌سرمایه ... در شکل پول،‌ مولد هیچ سودی نیست» [(ریکاردو، اصول اقتصاد سیاسی، ص ۲۶۷)]
مارکس خود در همین بخش از «کاپیتال» آشکار می‌سازد که دگرسانی پول به سرمایه باید بر پایه‌ی قانون‌های درونی مبادله کالاها دگرگونی‌ یابد، زیرا که پول جدا از وسیله‌، خود یک کالا به شمار می‌آید. و مانند هرکالایی همواره در بردارنده‌ی دو ارزش (ارزش مصرف و ارزش مبادله‌):
 
«پول در مقام وسیله‌ی گردش و در شکل صرفاً گذرای یک میانجی در سوخت و ساز اجتماعی وارد صحنه نمی شود، بلکه به عنوان پیکر یافتگی (تجسد) انفرادی کار اجتماعی، چون وجود مستقل ارزش مبادله‌ای و به منزله‌ی کالای مطلق ظاهر می‌شود
این کالا در جلوه‌ی کالایی «مستقل» و «مطلق» خود نه ارزش آفرین است و نه ‌ارزش افزا. هرچند از پول A به پول B تغییر یافته وارزشی فراتر از ارزش آغازین خود یافته است. این تغییر از دومین عمل گردش یعنی فروش دوباره کالا سرچمشه نمی‌گیرد، بلکه تنها و فقط می‌تواند از ارزش مصرفی کنش‌مند کالایی که خود در نتیجه مصرف، ارزش افزا ست سرچشمه بگیرد. چنین کالایی نیروی کار است. این کشف بزرگ را انسان از کارل مارکس به یادگار دارد.
ارزش افزوده و ارزش دگرگون یافته پول به سرمایه در روند ارزش افزایی تولید، که به انباشت دوم می انجامد، سرچشمه سرمایه است. این ارزش افزوده‌است که سر انجام به سود می‌انجامد و از نیروی آُفریننده‌ی کار سرچشمه دارد. هدف نهایی و انگیزه سرمایه‌‌ به مالکیت درآوردن این ارزش است. با این کشف مارکس که با خوانش و نقد اقتصاد دانان مناسبات بورژوایی درشمار آدام اسمیت ، دیوید ریکاردو و مالتوس، انجام پذیرفت، نظام سرمایه‌داری نیزهمانند سلف‌های برده‌‌داری و فئودالیستی خویش، فناپذیراعلام شد. با بازگشت به کشف مارکس، در سرشت ارزش افزایی نیروی کار، و شناخت کارکرد و نقش آکتورهای پول، ابزارکار،‌ سرمایه‌های چندگانه و کل روند گردش، حل پازل و گشودن راز این معما دیگر دشوار نبوده و پاردایمی در میان نیست.
با این دانش از اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری، در می‌یابیم که در بورس و بازار سهام هیچ ارزش تازه‌ای تولید نمی‌شود، همان ارزش ثابت و پیشین نهاده شده است که پیوسته میان بورس‌بازان دست به دست می‌شود و قیمت مجازی آن بادکنکی حجیم شده تا جایی که سرانجام در نتیجه فشار درون و برون در هوا می‌ترکد. روند نئولیبرال که در دهه‌ی ۱۹۸۰ با اوج گیری فرمانروایی سرمایه مالی در بازار سرمایه، همانند ترن‌های بدون کنترل با سرعتی غیرقابل مهار شتاب گرفت و جهان را درنوردید،‌ سرزمین‌هایی را زیر آب برد. و همانند ذوب شدن کوههای یخ قطبی که تنها قله‌هایشان پیدا بود، هجوم آورد، بیش و پیش از همه کارگران را زیر گرفت ومیلیون‌‌ها انسان را درخود فروبرد، میلیون‌ها انسان را خلع مالکیت، کرد و نشان داد که این بورژوازی است که به گونه‌ای فلاکت‌بار و دهشتناک با خلع مالکیت از افراد، آنان را به کام مرگ می کشاند، بی آنکه گزینه‌ای از جهان بهتر به انسان ارائه دهد.
سرمایه با فرار از این گوشه به آن گوشه و جنگ و گریز بازارهایی را به اشغال درآورد. فروپاشی ببرهای اقتصادی کشورهای آسیای جنوب شرقی در بهار‍۱۹۹۰، ‌روسیه و تمامی کشورهای بلوک شرق در نیمه دوم ۱۹۹۰، برزیل و آرژانیتن و یونان، پرتغال، ‌ایرلند و اسپانیا و ایتالیا ووو پی‌آمدهای این روند بوده و خواهند بود، چین با بالاترین رشد اقتصادی و میانگین تولید ناخالص ملی سالانه افزون بر ۹/۵ در صد، بدون شک از قانون بحران، هرگز مصون نخواهد ماند. دیو کاغذی اژدهاوَش چین همانند افسانه وار از شیشه بیرون می‌جهد و در برابر دنیای سرمایه‌داری قهقه‌ی مرگ سر می‌دهد، که:
       «
چون در کف سلطان شدم، یک حبّه بودم، کان شدم
                         
گر در ترازویم نهی، می‌دان که میزان بشکنم
      
چون من خراب ومست را در خانه‌ی خود ره دهی
                         
خود نو ندانی این‌قدر، کین بشکنم، آن بشکنم؟»
 
"انحصار سرمایه برای شیوه تولیدی که خود با آن و تحت‌تأثیر آن شکوفا شده، به صورت مانع رشد در می‌آید. تضاد میان تمرکز وسایل تولید از سویی و سرشت اجتماعی نیروی کار از سوی دیگر به حدی می‌رسد که همنشینی آنها دیگر در پوسته‌ سرمایه‌داری نمی‌گنجد. این پوسته سرانجام می‌ترکد."
در آستانه دهه‌ی ۱۹۷۰ دلار دیگر معیار ارزهای جهانی نیست و برابری با طلای هم ارز را از دست می‌دهد. سرمایه مالی و سرمایه سوداگر به صورت سرمایه‌های مجازی در بنگاه‌‌هایی که در خط اول قراردارند در شمار شرکت‌‌های بیمه، بانک‌های اعتباری،هدج فانده ووو .
اوراق سهام و سفته های و اعتبارات به‌سان سرمایه‌ اما سرمایه‌ مجازی جهان را فراگرفته‌اند. برای داد وستد و خرید سهام پولی و یا سرمایه‌ای در کار نیست. از آنجا که آن روند پول کالا پول در میان نیست،‌ بنابراین ارزش اضافی به بار نمی‌آید . اما ریشه سودی وسرچشمه بهره،‌ سود، انباشت ووو همان شرکت‌های تولیدی هستند که سهامشان مبادله می شوند...
دیگر کالا پشتوانه نیست- نه طلا و نه ارز و نه کالایی دارای ارزش. اعتبار بانکی و بنگاه‌‌های سهام سرمایه های مجازی است. پیشبرد نظام سرمایه‌داری را بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول مدیریت و رهبری می کنند. این مدیریت، شکل امروزه تمامی حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی،‌ بهداشتی و زیست و زندگی و حتا زیست بوم جهان را اشغال و فرمانروایی می کنند . این دو نهاد مالی که همانند ستاد نظامی بورژوازی جهانی در توان و اتوریته هستند، در رهبری این کارگزینی، دارای آنچنان نیرویی هستند که می‌توانند در هرآینه، در کشورهایی کودتا، تغییر دولت‌ها و برپایی جنگ داخلی، ‌جنگ منطقه‌ای ووو را به پیش ببرند.
اگر بانک ها در زمان‌های دور، در پیشبرد تولید و صنعت و گردش و تجارت نقش مهمی داشتند. و با پرداخت اعتبار و گردش کالا، از انگلستان به چین و از چین به روم و دیگر سرزمین‌های اروپایی و آسیایی و آمریکایی نقش حیاتی داشتند، اکنون دیگر وظیفه‌ی اصلی دیگری به عهده دارند. بانک‌ها همانند کازینو‌ها، سهم قمار می‌ستانند، بهره ‌می گیرند، اعتبار می‌دهند و بدون سرمایه، سرمایه‌های مجازی و پول را در تنوره‌ی بازار بورس روانه می‌سازند. بانک‌ها با پیاده کردن اراده سرمایه‌داری در جهان، بحران را نه تنها در اقتصاد و گردش سرمایه، بلکه درون خانواده‌ها می‌کشانند. نسل‌های آینده، نسل در نسل، گذشته از تمامی افراد خانواده، بدهکار و بیچاره‌ی کارت‌های اعتباری، در اسارت زنجیره‌ی وام و بهره‌های چندگانه، به فروپاشی کشانیده و در بحران فرو برده می‌شوند. وام خانه، وام کالاهای لوکس و کالاهای حیاتی ووو بهره بر بهره می افزایند. دارنده‌ی کارت اعتباری، بی آنکه خود از به‌گروگان‌گرفته شدن خویش باخبر باشد، بدهکار و به اسارت گرفته شده‌ در همه عمر می‌شود. پول (نقد) دیگر در داد وستدها نمی‌چرخد، آنچه اعتباری دروغین می‌بخشد و بی‌اعتباری می‌آفریند، کارت‌ها چندین گانه‌ی «کردیت» که کیف‌ها را انباشته‌اند. نوجوانان دبیرستانی گاهی با ارائه‌ی کد و شماره‌ای با یک «پیامک» تلفن همراه، وامدار و در لیست سیاه بدهکارانی قرار می‌گیرند که توانایی بازپرداخت بدهی چند ده دلاری خود را ندارند. غول وام بر سینه‌ها نشسته و
جهانیان در زیر سنگینی این بختک مرگ‌اور دست وپا می‌زنند. کارت‌های اعتباری، بی‌اعتباری به بار آورده و جهانیان را وامدار وام‌های چندین گانه کرده است. این نوشتار دست آورد و تنظیمی از سلسله گفتگوهائی است که زیر عنوان «گفتمان بحران در آسیب شناسی نظام سرمایه‌داری» بین اعضاء «حلقه استکهلم» با گرایش های گوناگون سیاسی صورت گرفته است.
ژانویه ۲۰۱۱/ دی ماه ۱۳۸۹

۱- بخش‌‌های۱ و ۲ این نوشتار از جمله در سایت‌های زیر بازتاب یافته‌اند(با پوزش از دست‌‌اندر کاران سایت‌هایی که از بازتاب این نوشتار در آنها بی خبریم)، www.communshoura.com, http://www.azadi-b.com/J/2011/01/post_617.html http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=28834,
wwwdidgah.net,
http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=11727&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=f258e91d6f,
http://www.ofros.com/maghale/mansoran_bohran.htm, http://www.tipf.info/bohrane,sakhtare,sarmaei.htm
۲- روزنامه سِوِنسکا داگ بلادِت (SVD)، ارگان راست‌ترین بورژوازی در سوید، و دولت راست حاکم، جمعه ۲۱ ژانویه ۲۰۱۱.
۳. داد وستد کاغذی، خرید اوراق قرضه و بهادار مانند سفته و سهام به امید دست یابی به سود در طول چند ثانیه تا چند روز. این واژه،‌در ترجمه ایرج اسکندری از کاپیتال در برخی جاها «سودبازی» ‌ترجمه شد و در برخی ترجمه‌ها قمار‌بازی و بازی کازینویی تشبیه شده است.
۴ - کارل مارکس،‌کاپیتال کتاب سوم، ناشر فریدریش انگلس، بخش پنجم، زیر نویس ص ۳۸۷ ترجمه ایرج اسکندری، نشر حزب توده ایران.
۵- روزنامه سِوِنسکا داگ بلادِت (SVD)، ارگان راست‌ترین بورژوازی در سوید، و دولت راست حاکم، جمعه ۲۱ ژانویه ۲۰۱۱.
۶- کارل مارکس، کار دستمزدی و سرمایه، ترجمه م. دهقان چاپ مسکو ۱۳۵۱، ویرایش و چاپ دوم آلفابت ماکزیما، استکهلم، بهمن ماه ۱۳۷۹. این کتاب در پنج نوشتار برای روزنامه نویه راینیشه زایتونگ) در سال ۱۸۴۹ تنظیم شده بود.
۷-کارل مارکس، سرمایه جلد یکم، حسن مرتضوی نشرآگاه تهران، ۱۳۸۶.
۸- همانجا
۹- آدام اسمیت (۱۷۹۰- ۱۷۲۳) نویسنده کتاب «تحقيقي پيرامون ماهيت و اسباب ثروت ملل» و چهره برجسته اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد.
۱۰- گزیده غزلیات شمس، جلال‌الدین محمد بلخی، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، شزکت سهامی کتابهای جیبی، تهران ۱۳۸۵.
۱۱- کارل مارکس، سرمایه جلد یکم، حسن مرتضوی نشرآگاه تهران، ۱۳۸۶.
۱۲- (Hedge Fonds) «هدج فاند‌ها» بنگاه‌های مالی هستند که به سرمایه گذاری در دیگر بنگاه‌ها و خرید و فروش سهام آن‌ها می‌پردازند. هدج فاندها بارخورداری از معافیت‌های مالی و مقرراتی بسیار ، می‌توانند در بورس‌بازی‌های کلان شرکت کنند. هر هدج‌فوندها نمی‌تواند بیش از صد عضو داشته باشد و از بانک‌ها و سرمایه‌داران و بنگاه‌‌های مالی کلان تشکیل می‌شوند. هر عضو دستکم با ۲۵۰ هزار دلار در آمریکا می‌تواند در اینگونه فوندها عضویت یابد و به فعالیت بورس بازی و معامله‌‌های کلان بپردازد.
بخش چهارم

بحران فراگیر سرمایه‌، نقد اقتصاد سرمایه داری

بحران برهه کنونی
 
درهر فرایند تولیدی، سرمایه‌دار صنعتی، تنها به دستیابی به سود بیشتر می‌اندیشد. این هدف اصلی اما سرکش‌ترین سد را در پیش روی دارد. سرمایه‌دار می‌کوشد تا این مانع مزمن و پیش‌رونده را در برابر هدف اصلی کم‌جان‌تر سازد؛ زیرا که به تجربه و دانش‌ دریافته‌ است که رفع و خنثی سازی این تضاد، ناشدنی است. گرایش نزولی میانگین نرخ سود(افزایش نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر یا افزایش ترکیب ارگانیک سرمایه)، سخت‌ترین سد در برابر سودافزایی سرمایه‌ می‌باشد. دراین تلاش، سیستم اعتباری و گسترش آن به وسیله‌ی بانک و دیگر منابع مالی، به یاری سرمایه‌‌دارن می‌شتابد. این همراهی برای تقسیم سود، از سوی منابع مالی، دست بورژوازی صنعتی و تجاری را برای شتاب بخشیدن به روند تولید و بازتولید باز می‌گذارد. در آغاز پیدایش مناسبات بورژوایی، سیستم اعتباری نقش مهمی در گسترش و شتاب‌یابی چرخش تولیدی داشت. بانک‌ها با افزایش بهره‌ی بانکی، به جذب نقدینه‌‌ها و پس‌اندازهای خرد می‌شتابند، با بهره‌ی ناچیزی آنان را جذب و سپس با بهره‌ی ‌بالاتری به وام گیرندگان می‌دهند. بانک‌ها و دیگر مراکز مالی، با در اخیتار گرفتن این باریکه‌ آبهای کوچک و سپس انباشت آنها، حجم عظیمی از پول- سرمایه را در اختیار سرمایه‌دار صنعتی و تجاری می‌گذارند. بهره‌ی این سرمایه‌، به راستی همان بخشی از ارزش افزوده‌ای است که از بهره‌کشی نیروی کار آفریده می‌شود. این اعتبار مالی، تنها بخشی از اعتبارهاست؛ اعتبارهای مجازی، بر مبنای اوراق بهادار، قرضه و سهام، مشتقات[٢] آن و ابزارهای نوین بورس ووو بخش دیگری از اعتبارات مالی هستند که در اختیار بورژوازی قرار می‌گیرند.
برای بررسی این کارکرد، از خوانش مارکس و انگلس، یاری می گیریم؛ زیرا که تا کنون هیچ نقاد و تحلیل‌گری در تاریخ جهان، همانند این دو اندیشمند، نقد سرمایه و مناسبات سرمایه‌داری را به چالش نطلبیده و به‌ دست نداده‌اند. گروند ریسه(مبانی نقد اقتصاد سیاسی)، سرمایه کتابهای ۱-۳ مهمترین منابع ما در این راستاست. به بیان مارکس:
«‌گسترش سیستم اعتباری و به‌همراه آن، ‌امکان روزافزونی که به وسیله‌ی بانکداران برای صاحبان صنایع و بازرگانان به وجود می‌آمد تا پس اندازنقدی همه‌ی جامعه را در اختیار خود در آورند و گردآیی هرچه بیشتر این پس‌ا‌ندازها به‌صورت انبوهه‌ای که بتواند به منزله‌ی پول- سرمایه به‌کار افتد، همۀ اینها نیزعواملی هستند که باید روی نرخ بهره فشار آورند.» ٣
جدا از بحران‌های همزاد سرمایه(که دربخش های ۱-۳ این نوشتار، پیشتر برشمردیم) این سیستم اعتباری خود نیزبحران زاست،‌ زیرا که با هدف سود‌افزایی هر چه بیشتر، از چرخه‌ی طبیعی تولید صنعتی خارج شده، راه قهربه پیش می‌گیرد و شتابنده، ریسک‌آور و با پارادیم «شیاد- پیامبر» به جریان می‌افتد.
«اگر سیستم اعتباری به‌مثابه محور عمده‌ی اضافه تولید و افراط در سود بازی(اسپیکولاسیون) تجاری در می‌آمد، فقط از آن جهت است که روند بازتولید که بنا برسرشت خود قابل انعطاف است در اینجا تا منتها حد خود قهراً به پیش رانده می‌شود و در واقع بدان سبب این زیاده‌روی انجام می‌گیرد که جزیی از برنامه‌ی اجتماعی به وسیله کسانی به‌کار برده می‌شود که مالک آن نیستند و لذا کاملاً به نحو دیگری غیر از روش مالک خصوصی عمل می‌کنند که اگر خود[مالک اصلی سرمایه] دست اندر کار باشد با احتیاط سرمایه‌اش را می‌سنجد.» ۴
در این فراگشت سرمایه، سرمایه‌داران، زیر هر نام و نشان، چه صنعتی چه مالی و چه ربایی،‌ هیچ‌کدام، از آنجا که خود مالک پول اعتباریی که از بانک به عنوان سرمایه‌ی ربایی، مالی، دلال و یا مجازی، در اختیار‌ می‌گیرند، ‌نیستند، بدون واهمه، ثروتی که از آن جامعه است را به کشتی سودآور می‌ریزند. کشتی اگر به ساحل رسید، که سود سرشار دارد، ‌اگر هم دچار گرداب شد و به ژرفای دریا فرورفت و یا به دست دزدان دریایی سومالی گرفتار آمد و یا آتش گرفت و آب گرفت، آنکه در این میان زیان می‌بیند منبع اعتباری است، با اعلام ورشکستگی از پرداخت بستانکاران،‌ در امان می‌ماند، یا با بریدن از نان‌ مردم، دوباره با میانجی گری دولت سرمایه، خود را برای بلع دیگری آماده می‌کند. این منابع مالی خود نیز دلال و میانجی گردآوری پس اندازها ونقدینه‌‌های جامعه‌اند. فربهی بانک‌ها پی‌آمد مکیدن از شاهرگ‌های جامعه و تولید‌گران‌است؛ به راستی در ارزیابی نهایی آنکه در این مناسبات می‌ماند، گرگ‌ترین گرگ‌های این جنگل‌است. جنگل و قانون‌آش در برابر قانون سرمایه‌ و بی‌رحمی و استبداد ذاتی‌اش، «جامعه‌ی مدنی» است. ‌سرمایه داران، با برخورداری از امکان اعتبار، برای سود بیشتر به آب و آتش می‌زنند، با آزمندی سیری ‌ناپذیر و قهری به سودای سود، زیر چرخ دنده‌های کامبین درو، از خود زمین سوخته به جای می‌گذارند. گسترش تولید و رشته‌ی تولیدی با چنین روی‌کردی، تا آنجا مجاز شمرده‌ می‌شود که سود‌آور باشد، زیرا هدف سرمایه، سود‌ بیشتر است و نه هیچ خدای دیگر. سرمایه‌داری نیازهای کاذب می‌آفریند و نیازهای راستین و انسانی جامعه را به سودای سود، زیر پا می گذارد.
در چنین روندی سرمایه نه تنها می‌تواند بارآور نباشد و به تناقض‌های درونی و سرشتی گرفتار آید، بلکه با کوچک‌ترین درنگی در سودآوری، به فرایندی دیگر و به رشته‌ای دیگر،خواه تولید سلاح‌های ویرانگر جهان وکهکشان باشد، چه ترافیک مواد مخدر تا خرید وفروش زنان و کودکان وپورنو ووو به گردش می‌آید. سیستم اعتباری برای شکستن سدهای پیش روی، پیوسته دخالت کرده و تناقض در تناقض می‌آفریند.
«از اینجا چنین بر می‌آید که باروری سرمایه آنگاه که بر پایه‌ی خصلت متناقض تولید سرمایه‌داری قرار گرفته است،‌ گسترش واقعاً‌ آزاد را فقط و فقط تا نقطه‌ی معینی مجاز می‌سازد و بنابران درواقع مانع و سدی ذاتی در برابر تولید، تشکیل می‌دهد که پیوسته به‌وسیله سیستم اعتباری شکسته می‌شود.» ۵
در این جاست که سیستم اعتباری از آن وظیفه آغازین خود که به بیان مارکس:
« تکامل مادی نیروهای بارآور و تشکیل بازار جهانی را تسریع می‌کند. عواملی که پی‌های مادی شکل جدید تولید را می‌ریزند و راندن آنها تا درجه معینی از تکامل، وظیفه‌‌ی تاریخی شیوه‌ تولید سرمایه‌داری است.» ۶
دور و دورتر می‌شود. واقعیت فلاکت‌بار و بحرانی که امروزه جهان در برابر خود، در چهره‌‌ی بانک‌های «لیمن‌زبردارز» ٧ -که با ایستادگی ۱۶۰ ساله، در ۱۵ سپتامبر سال ۲۰۰۸ ورشکسته شد- بحران سرپناه، بحران زمین و مسکن و خودروسازی ووو می‌بیند،‌ تنها نوک کوه یخی است شناور در سیلابی که جهان را فرا گرفته است. به اینگونه، بحران ساختاری سرمایه نمایان می‌شود- بحرانی که از درون این ساختار سرشار از تضاد و تناقض، جهان سرمایه را به گرداب و میلیون‌ها انسان را به مرگ و نیستی می‌‌کشاند.
بحران ساختاری
بحران بزرگ اقتصادی ۱۹۲۹-۳۳ دنیای سرمایه‌داری که جنگ جهانی دوم را در پی داشت، در ماه اکتبر ۱۹۲۹، به انفجار رسید. بورس سهام نیویورک فرو ریخت، افزون بر۴۰٪ از ارزش بورس سهام کاسته شد. رکود ژرفا گرفت و اروپا را دربر گرفت، همانند اکنون، دیگر به بازارو بانک و دولت اعتمادی نبود. ارزش دلار فروریخت، پس اندازها و نقدینه‌های لایه‌های میانیِ به بازار بورس و زمین و ساختمان پیوسته، پودر شدند. بسیاری از شهروندان، تمام پس اندازها و امید زندگى خود را از دست دادند. بیکاری فزونی یافت و به فراتر از ۲۵درصد نیروی کار رسید. در آمریکا بیکاری افزون بر ۱۷ میلیون کارگر، در آلمان ۸ میلیون و در جهان سرمایه‌داری بین ۴۰ تا ۵۰ میلیون افزایش یافت. پی آمد این بحران، مرگ و میر و بی خانمانی میلیون‌ها انسان بود.
چند میلیون نفر در جستجوى نان، کار و سر پناه به بیرون شهرها سرازیر شدند. صدها هزار تن از گرسنگی و بیماری برآمده از مناسبات سرمایه‌داری در واقع به قتل رسیدند. "برادر، می‌‌توانی یک ده سنتى به من کمک کنی؟" آهنگ زار تهی دستان و گرسنگانی بود که چهره‌ی آمریکا و مناسبات سرمایه‌‌‌داری را بازتاب می‌داد.
ورشکستگی اقتصادی وخیم ترین بحران تاریخ سرمایه‌داری با رکود تورمی به انفجار رسید. افزایش پر شتاب و بی برنامه تولید، و انبوه شدن، نبود بازار، سبب شد که بین ۶۰ تا ۸۶ درصد تولید صنعتی در کشورهای امپریالیسیت کاهش یابد. بحران دهشتناک، ۴ سال به‌دراز کشید.
در سال ١٩٣٣ دولت به‌سان نماینده و ابزاربورژورازی، به چاره‌‌جویی پرداخت. نیودیل یا اقدام جدید، در آمریکا، در دستور روز دولت سرمایه قرار گرفت.
٨نیو دیل
روزولت ٩ در مارس ۱۹۳۳ درست همزمان با هیتلر١٠ به قدرت رسیده. هیتلر در آلمان نیز دست به رفرم و نیودیل ویژه خود را حاکم گردانید. روزولت با اعلام نیودیل، به بازسازی سیتسم بانکی و تجاری، افزایش قیمت ها ، غلبه بر افزای تولید کشاورزی، از بین بردن محصولات کشاروزی برای کنترل قیمت ها ووو پرداخت. رییس جمهورجدید ١١فرانکلین روزولت، در برابر این بحران عظیم، در آمریکا، رفرم‌های پیشنهاد کرد که حتی کنگره سازمان‌های صنعتی (CIO) ، یعنی بزرگترین تشکل سراسری کارگران آمریکا، به پشتیبانی آن فریفته شد. جان مینارد کینزدر این تاریخ مجال یافت تا طرح مشهور خویش را به اجرا درآورد. روند رفرمیستی نو، به‌جای سرمایه‌داری بی بند‌ و بار بازار آزاد - لسه- فیر(Laissez-faire) - کاپیتالیسم نظارت و مدیریت دولتی را در مناسبات سرمایه‌داری پیشنهاد می‌کرد. با نیودیل، سیستم بانکی، بسیاری از مراکر تولیدی، راه آهن، بخش‌های گسترده‌ای از کشاورزی، و به طور کلی زیرساخت صنعتی، نیز به مالکیت و مدیریت ‌دولت درآمد، سیستم بانکى و اعتباری‌ ایالات متحده‌ آمریکا، ‌از زمین‌گیری به حرکت درآمد. برا ی بخش‌های کشاورزی و صنعتی اعتبارهای جدیدی در نظر گرفته شد. شرکت بیمه پس انداز فدرال[١٢]، پس اندازهاى تا ۵ هزار دلار را تضمین می‌کرد. نخستین گام نیودیل، رفرم و سرگرم سازی لشگر میلیونی بیکاران، ‌برپایی" سپاه حفاظت مردم» بود. CCC١٣ ، این آرام بخش سرگرم کننده، براى جوانان بین۲۵- ١٨ ساله به گونه‌ای‌ نیمه نظامی همانند « سپاه رستگاری» مسیحیان که بیشتر بازنشستگان را به گدایی بسیج می کند، جوانان بىکار را با پرداخت ٣٠ دلار در ماه، به‌کار می گرفت. در درازای ده سال افزون بر 2 میلیون جوان در این پروژه به بهره‌کشی و ذوب محکوم شدند. جوانان، در پروژه‌هاى مانند: کشت وکار، حفاظت‌های زیست - بومی (اکولوژی)، جنگل‌داری، ساختن پناهگاه براى ماهیان و پرندگان؛ کار در معادن ذغال سنگ، نفت، گاز، و دیگر کانی‌ها ووو به خدمت گمارده شدند.
در همین روند، جان مینارد کینز در سال ۱۹۳۳ تئوری معروف خود را برای مهار بحران و تضادهای درونی سرمایه به پیش برد. برنامه ای چون برنامه‌ی «نیودیل» و سیاست های «کینز» به این چشم داشت که با اشتغال‌زایی، دادن امتیازهایی به حکومت شوندگان، از جمله به طبقه کارگر، بالا بردن قدرت خرید این طبقه برای خرید کالاهای مصرفی، به «این دست دادن و از آن دست گرفتن» دستمزدها و حقوق،ایجاد توازن در عرضه و تقاضا، بالا بردن بودجه‌ خدمات اجتماعی، کم کردن بودجه‌ی نظامی، مدیریت دولتی بر اقتصاد ووو بتوانند رکود تورمی را مهار کنند و بحران بیکاری را پایان بخشند ؛ شاید که سرمایه برای مدتی از تهدید اعتراض و انقلاب در امان بماند.
این پیمان و پروژه (نیودیل و کینزیسم)، که با جنگ جهانی دوم در هم پیچیده شد، و بحران‌های ادواری دیگری پس ازجنگ تا سال ۱۹۷۰ در پی داشت، با شتاب سلطه‌ی سرمایه مالی (به عنوان پارامتر نوین امپراتوری سرمایه)، سبب ساز سلطه‌ی نظریه‌ها‌ی پول‌سالاری (مانیتاریستی) و شوک درمانی (میلتون فریدمن ) گردید.
سرمایه‌داری در ذات خود،‌ با سرشت تجارتی و دیدگاه مرکانتالیستی و ناسیونالیسم آمریکایی در «نیو دیل« فرانکلین روزولت و هیتلر نمایان می‌شود. روزولت، همانند موسولینی و هیتلر، سیاست‌های اقتصادی‌ خود را برای نجات سرمایه، به سوی نوعی فاشیزم به پیش برد. جنگ جهانسوز دوم، پی آمد کارکرد و روی‌کرد اقتصاد سیاسی سرمایه به زبان دیگری‌ است.
اقتصاددانان سرمایه در میانه‌ی ١٩٧٠ میلادی، به جای نظریه‌‌های تا کنونی کم و بیش رایج در این گوشه و آن گوشه جهان، در شمار کینزیستی و نوکینزیستی، مرکانتالیستی ووو، ‌سیاست دیگری زیر نام روی‌کرد «مانیتاریستی» پیشنهاد کردند. دهه ۱۹۷۰ دیگر دوران خودروسازی به عنوان شاخص ترین صنعت سرمایه‌داری به افت کشانیده می‌شود. در سال ۲۰۰۹ بود که جنرال موتورز ۶۰ هزار کارگر را اخراج کرد. دولت اوباما از دادن یارانه به سه شرکت عظیم خودرو سازی، فورد، ژنرال موتورزـ (با سقوط ۸۰ درصدی سهام) و کرایسلر را رد کرد، زیرا با این همه اخراج نتواسنته بودند شرایط بانک‌های اصلی- کاهش مزد، اخراج بیشتر و تضمین برای سود دهی- را فراهم آورند. و زیرا که:
«باروری سرمایه آنگاه که بر پایه‌ی خصلت متناقض تولید سرمایه‌داری قرار گرفته است،‌ گسترش واقعاً‌ آزاد را فقط و فقط تا نقطه‌ی معینی مجاز می‌سازد و بنابران درواقع مانع و سدی ذاتی در برابر تولید، تشکیل می‌دهد که پیوسته به‌وسیله سیستم اعتباری شکسته می‌شود.»١۴
این نوشتار دست آورد و تنظیمی از سلسله گفتوگوهایی است،‌ از «گفتمان بحران در آسیب شناسی نظام سرمایه‌داری» که بین اعضاء «حلقه استکهلم» با گرایش های گوناگون سیاسی صورت گرفته است.
ژانویه ۲۰۱۱/بهمن ماه ۱۳۸۹

١ بخش‌‌های۱-۳ این نوشتار از جمله در سایت‌های زیر بازتاب یافته‌اند(با پوزش از دست‌‌اندر کاران سایت‌های دیگری که از بازتاب این نوشتار در آنها بی خبریم): سایت‌های
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=28834,
www.communshoura.com,
wwwdidgah.net,
http://www.gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=11727&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=f258e91d6f,
http://www.ofros.com/maghale/mansoran_bohran.htm,
http://www.tipf.info/bohrane,sakhtare,sarmaei.htm
دیوید هاروی، رمز و راز سرمایه و بحران کنونی،‌ برگردان پرویز صداقت
www.communshoura.com .
لازم به اشاره است که بخش ۱-۳ زیر عنوان بحران فراگیر سرمایه‌ با خوانش مارکس،‌ بازتاب یافته بود که ازاین پس با این عنوان ادامه می‌یابد.
٢ Derivatives - در بخش‌ آینده بیشتر به این موضوع پرداخته می‌شود.
٣ کارل مارکس،‌کاپیتال کتاب سوم، ناشر فریدریش انگلس، بخش پنجم، ص ۳۸۷ ترجمه ایرج اسکندری، نشر حزب توده ایران، ۱۳۶۳.
۴ کارل مارکس،‌کاپیتال کتاب سوم، ناشر فریدریش انگلس، بخش پنجم، ص ۴۸۲ ترجمه ایرج اسکندری، نشر حزب توده ایران. داخل[ ] از نویسنده‌این نوشتار.
۵ کارل مارکس،‌کاپیتال کتاب سوم، ناشر فریدریش انگلس، بخش پنجم، زیر نویس ص ۴۸۲ ترجمه ایرج اسکندری، نشر حزب توده ایران.
٦ همان.
٧ Lehman Brothers Holdings Inc
٨ New Deal.
٩ Franklin Delano Roosevelt (January 30, 1882 - April 12, 1945
١٠ Adolf Hitler (1889-1945).- March 1933 - April 1945.
١١ Congress of Industrial Organizations.
١٢(Federal Deposit Insurance Corporation.
١٣ Civilian Conservation Corps
١۴ کارل مارکس،‌ کاپیتال کتاب سوم، ناشر فریدریش انگلس، بخش پنج