بورژوازی ومتفکّرانش!
1 - هایمن مینسکی، اقتصاددان آمریکایی:
سه مرحله بدهی
مینسکی نظریهای بنام "فرضیه بیثباتی مالی" را
پیشنهاد، و ادعا کرد که ارائه وام و تسهیلات اعتباری در سه فاز مجزا انجام
میشود. او این مراحل را "تحت پوشش"، "پرمخاطره" و "پانزی"(1) نام گذاشت، که
نام مرحله آخر از چارلز پانزی، کلاهبردار معروف، گرفته شده بود.
در مرحله اول، یعنی اندکی پس از پایان بحران
اقتصادی، بانکها و وامگیرندگان محتاط هستند. مبلغ وامها کم است و
وامگیرندگان توان بازپرداخت اصل و بهره بدهی را دارند. با افزایش اعتماد
در بازارها، بانکها اعطای وامهایی را از سر میگیرند که
دریافتکنندگانشان تنها قادرند بهره آنها را بپردازند. معمولا برای ضمانت
این وامها کالا یا سرمایهای گرو گذاشته میشود که با گذشت زمان ارزشش
افزایش مییابد.
بعد از این، یعنی وقتی از بحران قبلی چیزی جز
خاطرهای دوردست باقی نمانده، به مرحله آخر – یعنی مرحله پانزی – میرسیم.
در این مرحله بانکها به شرکتها و خانوادههایی وام میدهند که نه توان
بازپرداخت اصل وام را دارند، و نه امکان پرداخت بهره آن را. در این مرحله
هم فرض میشود که ارزش داراییهایی که وام بر اساس آنها داده شده، افزایش
خواهد یافت. بهترین راه فهمیدن این مدل در نظر گرفتن یک وام مسکن عادی است.
مرحله "تحت پوشش" مثل وامهایی است که باید اصل و بهره آن پرداخت شوند.
مرحله "پرمخاطره" بیشتر شبیه وامهایی است که گیرنده فقط بهره آن را
میپردازد، و مرحله "پانزی" از این هم فراتر میرود. مثل این است که بعد از
گرفتن وام مسکن، بهمدت چند سال هیچ پرداختی انجام ندهید و امیدوار باشید
که قیمت خانه آنقدر بالا رفته باشد که با فروش آن بتوانید اصل مبلغ وام و
همه اقساط پرداخت نشده بهره آن را بپردازید. میبینید که این مدل بهخوبی
نحوه و شکل وامهایی را که به بحران مالی اخیر منجر شدند، نشان میدهد.
لحظه مینسکی
اصطلاح "لحظه مینسکی" ساخته اقتصاد دانان متأخرتر
است و به لحظهای اطلاق میشود که کل ساختار پوشالی فرو میریزد. تأمین
مالی پانزی بر افزایش قیمت سرمایهها مبتنی است، و زمانی که قیمت سرمایهها
بالاخره رو به سراشیبی بگذارد، وامگیرندگان و بانکها متوجه میشوند که
در سیستم وامهایی وجود دارد که هیچگاه امکان بازپرداخت آنها وجود نخواهد
داشت. مردم سرآسیمه به فروش داراییها رو میآورند و همین هجوم آنها باعث
افت بیشتر قیمتها میشود.
درست مثل لحظهایست که یک شخصیت کارتونی دواندوان
از لبه پرتگاه رد میشود. او همچنان مدتی به دویدن ادامه میدهد، چرا که
فکر میکند روی زمین سفت ایستاده است. اما در یک لحظه – یا همان لحظه
مینسکی – ناگهان متوجه میشود که اوضاع از چه قرار است، و آن لحظهای است
که زیرپایش را نگاه میکند و میبیند که روی هوا ایستاده است. آنجاست که
سقوط میکند و روی زمین میافتد. در جریان بحران و فروپاشی مالی سال ۲۰۰۸
هم همین اتفاق افتاد.
(1)- این ترفند شبیه ترفندهای هرمی است، و در آن منابع مالی جدید که از
سرمایهگذاران تازه دریافت میشود، صرف پرداخت بهرههای کلان به
سرمایهگذاران قبلی میشود. اینگونه ترفندها که نام خود را از چارلز
پانزی، کلاهبردار معروف (۱۹۴۹-۱۸۸۲) گرفته اند، طوری طراحی شدهاند که به
محض اینکه سرمایهگذاری جدیدی انجام نشود، و یا شمار قابل توجهی از
سرمایهگذاران بطور همزمان بخواهند پولهایشان را پس بگیرند، فرو میریزند.
ایده اصلی مینسکی آنقدر ساده است که میتوان آن را مثل شعاری روی یک تیشرت چاپ کرد: "ثبات عامل بیثباتی است." به اعتقاد او، در دورههای ثبات اقتصاد، بانکها،
شرکتها و دیگر کارگزاران اقتصادی آسانگیر میشوند. آنها فرض میکنند که
روزهای خوش همواره ادامه خواهد داشت و در پی کسب سود بالاتر، بیشتر خطر
میکنند. به این ترتیب بذر بحران بعدی در همان روزهای خوش کاشته میشود.
2- نیک هانوئر، یکی از ابرثروتمندان آمریکایی:
صدای پای 'انقلاب' میآید!
سه شنبه 01 ژوئيه 2014 - 10 تیر 1393
نیک هانوئر، یکی از ابرثروتمندان آمریکایی که خود را جزء یکدهم درصد جامعه از نظر دارایی میداند در مطلبی که در نشریه "پولیتیکو" منتشر شده به دوستان "تریلیونرش" هشدار داده شکاف طبقاتی به حدی رسیده که اگر تغییراتی سریع اعمال نشود شاهد اتفاقاتی مثل انقلاب اکتبر روسیه یا انقلاب کبیر فرانسه خواهیم بود.
آقای هانوئر که ثروتش را با سرمایهگذازی و کارآفرینی در اینترنت اندوخته مینویسد: "اگر برای حل نابرابری خیره کنندهای که در این اقتصاد وجود دارد کاری نکنیم، چوبش را خواهیم خورد. هیچ جامعهای تحمل چنین نابرابری فزایندهای را ندارد. در واقع در تاریخ بشر هیچ مثالی وجود ندارد که ثروت اینگونه انباشته شده باشد و سرانجام چوبش را نخورده باشد."
او اضافه میکند: "در سال ۱۹۸۰، هشت درصد درآمد آمریکا در اختیار یک درصد جامعه بود و سهم نیمه پایین جامعه از درآمد هجده درصد بود. امروز آن یک درصد، بیست درصد درآمد را در اختیار دارد و آن پنجاه درصد دوازده درصد درآمد را."
او به ثروتمندانی مثل خود هشدار میدهد که از خواب بیدار شوند "چون این وضعیت دوام نخواهد داشت."
"شما در رویا زندگی میکنید" و تصور میکنید آمریکا در مقابل بهار عربی یا انقلاب اکتبر روسیه یا انقلاب کبیر فرانسه "مصونیت" دارد اما "انقلاب مثل ورشکستگی است، ابتدا به تدریج و بعد ناگهانی میآید."
پیشنهاد آقای هانوئر افزایش حداقل دستمزد در آمریکاست چون "طبقه متوسط روبه رشد، منشا شکوفایی آمریکاست نه محصول آن. طبقه متوسط ثروتمندانی مثل ما ایجاد میکند نه بر عکس."
آقای هانوئر معتقد است دمکراسی میتواند باعث انتخاب درست شود: "یا عدهای اندک در کوتاه مدت نفع ببرند یا عدهای کثیر در درازمدت. کار دمکراسی این است که [جامعه را] به سمت دومی ببرد."
این در واقع همان چیزی که اقتصاددان فرانسوی توماس پیکتی در کتابش "سرمایه در قرن بیست و یکم" مطرح کرده است، کتابی که در کمال تعجب در صدر پروفروشترین کتابها قرار گرفته و این برای یک کتاب تخصصی اقتصادی پدیدهای نادر است.
برای متوقف کردن این "گرایش غلط به سمت اولیگارشی" آقای پیکتی میگوید باید مالیاتی تصاعدی بر سرمایه – آنهم ترجیحا در سطح جهانی – وضع شود تا جلوی انتقال ثروت به کشورهایی که مالیات در آنها پایین است، گرفته شود.
پل کروگمن، اقتصاددان آمریکایی میگوید: "ما تنها از نظر نابرابری درآمدها به قرن نوزدهم بازنگشتهایم، بلکه در مسیر بازگشت به 'سرمایهداری موروثی' قرار داریم که در آن گلوگاههای اقتصاد را نه افراد توانا، بلکه خانوادها کنترل میکنند."
در ایران ده درصد بالای جامعه سی درصد از درآمد کشور را در اختیار دارند و به ده درصد فقیر فقط سه درصد از درآمد کشور میرسد.
اما تلاطمهای ناشی از رکود اقتصادی و ناآرامیهای اجتماعی که در یکی دو سال بعد از آن در کشورهای مختلف بخصوص در دنیای غرب اتفاق افتاد نگاهها را به ارقامی بی سابقه جلب کرد که نشان می داد این پدیده دیرین جامعه بشری، اکنون ابعادی بی سابقه یافته است، در حالیکه در پنجاه سال گذشته تصور عمومی بر این بوده که سرمایه داری باعث توزیع امکانات پایه رفاهی و اجتماعی و بهبود سطح زندگی مردم شده است.