Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

lauantai 18. helmikuuta 2012


جوزف استیگلیتز
ترجمه: پرویز صداقت
http://rouzegarema.blogfa.com/ 

 اشاره‌ی مترجم: جوزف استیگلیتز یک از تاثیرگذارترین اقتصاددانان امروز جهان، برنده‌ی نوبل اقتصاد درسال 2001، استاد دانشگاه کلمبیا وازمنتقدان اقتصادی جهانی‌سازی وسیاست‌های نولیبرالیستی طی دهه‌ی اخیربوده است. استیگلیتز، که زمانی رییس مشاوران اقتصادی بیل کلینتون و اقتصاددان ارشد و قائم‌مقام بانک جهانی بود، درسال‌های بعد یکی ازمنتقدان اصلی سیاستهای نولیبرالی شد. در دوره‌ی بوش وی به‌شدت مخالف سیاست‌های اقتصادی وی و جنگ عراق بوده است. وی اقتصاددانان نولیبرال را بنیادگرا می‌خواند و معتقد است تاثیر بحران مالی جهانی بر این بنیادگرایی همچون تاثیری است که سقوط دیوار برلین بر کمونیسم داشت. استیگلیتز امروز از مهم‌ترین اقتصاددانان جهان به شمار می‌رود و بیشترین ارجاع در مقالات و کتب اقتصادی به آثار وی شده است.
در مقاله‌ی حاضر، وی برنامه‌ی نجاتی را که دولت‌های سرمایه‌داری پیشرفته برای مقابله با بحران در پیش گرفته‌اند ناقص و ناکارآمد ارزیابی می‌کند و چشم‌اندازی نومید‌کننده از وضعیت اقتصادی جهان ترسیم می‌کند؛ کاهش سطح مصرف در امریکا، چشم‌اندازهای کوتاه‌مدت اقتصادی امریکا واروپا، و در نهایت اتکا به الگوهای اقتصادی‌ای که بر پایه‌ی مفروضات نادرست شکل گرفته‌اند، برخی از مهم‌ترین دلایل بدبینی استیگلیتز است.[1]


 اشتباه نکنید: ما شاهد بزرگ‌ترین بحران از زمان «رکود بزرگ» هستیم. از برخی لحاظ این بحران حتی از رکود بزرگ هم وخیم‌تر است چرا که در آن رکود شاهد این ابزارهای بسیار پیچیده‌ی مالی یعنی مشتقات که «وارن بوفه» از آن با عنوان سلاح‌های مالی کشتار جمعی یاد کرد نبودیم و در هنگام رکود بزرگ حجم عملیات مالی فرا مرزی اصلاً شباهتی به امروز نداشت.
رخدادهای این چند هفته برای بنیادگرایی بازارچیزی مانند سقوط دیواربرلین برای کمونیسم خواهد بود. ماه گذشته در امریکا 000ر160 شغل از بین رفت و بدین ترتیب از ابتدای سال تاکنون 000ر750 شغل از دست رفته است. حدس می‌زنم که اوضاع به‌مراتب بدتر شود. مدتی قبل این را پیش‌بینی کرده بودم و متاسفانه تاکنون پیش‌بینی‌ هایم تحقق یافته است.
بدبینی من چند دلیل دارد. سقوط اعتباری نتیجه‌ی آن است که بانک‌ها بخش بزرگی از سرمایه‌شان را از دست داده‌اند. و هنوز درباره‌ی میزان وام‌های رهنی و دیگر محصولات پیچیده‌ی سمی در ترازنامه‌ی آنها اطمینان نداریم. رونق مصرف به اقتصاد ایالات متحده جان می‌دهد. وقتی میانگین پس‌انداز صفر باشد، بسیاری از مردم برای زندگی بیش از حد معیشت وام می‌گیرند. وقتی این اعتبار را قطع می‌کنید، مصرف را کاهش می‌دهید. این کاهش به نوبه‌ی خود اقتصاد امریکا را که به رشد اقتصاد جهانی کمک میکند گرفتار رکود می‌سازد. مصرف‌کننده امریکایی نه تنها رشد اقتصاد امریکا که رشد اقتصاد جهانی را استمرار بخشیده است. ثروتمند‌ترین کشور عالم در سطح معیشت زندگی می‌کند و از بقیه‌ی جهان می‌خواهد که ممنونش باشند چرا که امریکا به نیروبخش رشد اقتصاد جهانی بوده است.
بدبینی من دلایل دیگری دارد که به چشم‌اندازهای کوتاه‌مدت اقتصادی درامریکا و اروپا مربوط می‌شود. در سه‌ماهه‌ی دوم سال جاری، رشد در امریکا منفی بود اما صادرات رشد پیدا کرد. اما با رکود اروپا و مشکلات آسیا دشوار بتوان انتظار داشت که خالص رشد صادرات جفظ شود. تقویب ارزش دلارکه ناشی از افزایش اعتماد به امریکا نیست بلکه نشان‌دهنده‌ی کاهش اعتماد در اروپاست وضعیت را وخیترمی‌کند. سقوط قیمت‌های انرژی تاحدودی کمک می‌کند اما این کمک کافی نیست.
هنری پالسون وزیر خزانه‌داری اکنون با طرح نجات جدیدی به میدان آمده است. طرح اولیه ـ خرید هزاران «دارایی مسئله‌دار» (بخوانید وام‌های مشکوک‌الوصول و محصولات پیچیده‌ی مبتنی براین وام‌ها که وال‌استریت خلق کرد) ـ طراحی بدی داشت و با مشکلاتی مواجه شد. آن‌ها را چه‌طور باید قیمت‌گذاری کرد؟ همان متخصصان وال‌استریت را برای این کار دعوت کنیم که ما را به این رسوایی کشاندند و پیش از این قیمت‌گذاری درستی روی ریسک انجام ندادند؟ این بازی برد و باختی است که همیشه در آن یک طرف برنده می‌شود. نگرانی آنجاست که مالیات‌دهندگان در تنگنایی گریزناپذیررها شوند.
رویکرد انگلیسی که بنظر می‌رسد پالسون از آن پیروی می‌کند بسیار بهتر است. این رویکر مستلزم تزریق سرمایه به بانک‌ها در ازای سهام ممتازی است که در برابر زیان آسیب نبیند و اختیار تبدیل به سهام درمواردی که ظرفیت‌ رشد قیمت وجود دارد. این رویکردی است که من ـ به همراه اغلب اقتصاددانان امریکایی و کسانی که درک درستی از بازار دارند ـ مانند جرج سوروس ـ گفته بودیم امریکا باید بپذیرد.
از شوخی روزگار، پالسون بحرف‌های ما گوش ندارد، اما ظاهراً به گوردون براون گوش داد. بسیاری از مشکلات امروز اقتصاد ما ناشی ازالگوهای گمراه‌کننده است. متاسفانه افراد خیلی زیادی الگوهای کاملاً ساده‌شده‌ای دراصول اقتصاد را (که عموماً فرض را بر اطلاعات کامل می‌گذارند) می‌پذیرند و فرض می‌کنند که می‌توانند از آن به عنوان مبنایی برای سیاست اقتصادی بهره ببرند. بسیاری ازبانکهای مرکزی مفهوم هد‌ف‌گذاری تورمی را مورد استفاده قرار می‌دهند که بر اساس آن باید صرفاً بر روی تورم متمرکز شوند و وقتی تورم افزایش می‌یابد نرخ‌های بهره را بالا ببرند. اما من استدلال میکنم که بانکهای مرکزی مسئولیت گسترده‌تری دارند؛ آن‌ها باید ثبات اقتصاد کشور را تامین کنند. در حالی که مقامات پولی در امریکا و جاهای دیگر بر ثبات قیمتها متمرکزمی‌شوند، به نظام مالی اجازه میدهند مخاطراتی را بپذیرد که کل اقتصاد را به خطرمی‌اندازد. 
این بحران نقطه عطفی است، نه تنها دراقتصاد که درتفکرما درباره‌ی اقتصاد. آدام اسمیت، پدراقتصاد مدرن، معتقد بود که دنبال کردن منفعت شخصی (کسب سود توسط بنگاه‌های رقابتی)، گویی با دستی نامرئی، به رفاه عمومی می‌انجامد. اما بیش ازربع قرن دیده‌ایم که وقتی اطلاعات ناقص است ـ و مشخصه‌ی تمام بازارها به‌خصوص بازارهای مالی اطلاعات ناقص باشد ـ نتایح اسمیت صدق نمی‌کند. زیرا دلیل آن که دست نامرئی دیده نمی‌شود آن است که وجود ندارد. دنبال‌کردن منفعت شخصی در انرون و وردکام به رفاه اجتماعی نیانجامید و دنبال‌کردن دست نامرئی در صنعت مالی اقتصادمان را به لبه‌ی پرتگاه کشاند. 
هیچ اقتصاد مدرنی نمی‌تواند بدون آن که دولت نقش مهمی در آن ایفا کند قادر به کار باشد. حتی طرفداران بازار آزاد الان به دولت توجه می‌کنند. اما بهتر نبود که برای جلوگیری از سقوط اقدام می‌شد؟ این نوع تازه‌ای از مشارکت دولتی ـ خصوصی است ـ بخش  مالی با سودهایش برنده‌ی بازی است و مردم با زیان‌ها به حال رها می‌شوند. ما به تعادل جدیدی میان بازار و دولت نیاز داریم.



[1] Joseph Stiglitz, Guided by an invisible hand, New Stateman, 16 October 2008