Tohtori Marx kuvaili yksien harjoittamaa toisten jotensakin kuppaamista siihen tapaan,että ”pääoma on kuollutta työtä, joka vampyyrien lailla elää vain imemällä elävää työtä, ja se elää sitä paremmin, mitä enemmän se sitä imee.”

torstai 27. kesäkuuta 2013

روحانی اصلاح‌طلب نیست/ اصولگرایان باید شکست را بپذیرند

امیر محبیان
۰۴ تير ۱۳۹۲
یک کارشناس مسائل سیاسی گفت: روحانی به تفکر کارگزاران نزدیکتر است و اصلاح‌طلب محسوب نمی‌شود همانطور که هاشمی یک اصلاح طلب نیست و میتوان گفت که روحانی فردی مستقل است درواقع ازنظرتکنوکراسی او شبیه کارگزاران است.
 
امیر محبیان کارشناس مسائل سیاسی در گفت‌وگوی تفصیلی با فارس، به سؤالات متعددی در زمینه آرایش سیاسی کشور و نتیجه انتخابات 24 خرداد و شرایط آینده کشور سخن گفت.

وی در این گفت‌وگو درباره تفاوت احمدی‌نژاد 88 و احمدی‌نژاد 92، شعار اصلی روحانی، تشریح دو جریان آرمان‌گرایی و مصلحت‌گرایی پس از انقلاب، ارائه برخی اطلاعات غلط براساس توهمان به کاندیداها و... مطرح کرده است.

به عنوان مقدمه تحلیل خود را درباره شرایط فعلی کشور و دلایل نتیجه انتخابات 24 خرداد مطرح کنید؟
دو بحث وجود دارد که باید آنها را از یکدیگر تفکیک کرد. بنده معتقد به پیروزی اصلاح‌طلبان نیستم،‌ بلکه معتقدم آنها به یک مفهوم دچارشکست شدند که باید ارزیابی وآنالیزشود اما مسئله مهم دیگراینست که چرا تحلیل اصولگرایان نسبت به اوضاع دقیق نیست وآنچه که برداشت میشود، با متن جامعه فاصله دارد ودرنتیجه غافلگیری رخ میدهد؛ ما دردوم خرداد76، انتخابات 84 و دوباره در انتخابات 92 دچارغافلگیری شده‌ایم وبنظرمیرسد این موضوع درحال تبدیل شدن به یک عرفست که مطلقا خوب نیست.

متاسفانه یکی از تحلیل‌های نادرست در بین جریان‌های اصولگرایی که درباره چرخه حیات یک اندیشه سیاسی داشتند این بود که اگر جریانی از حوزه قدرت خارج شود، می‌میرد. مثلا فرض می‌کنند که اگر جریان اصلاحات از حوزه دولت خارج شد بنابراین مرده است که این تفکر اساسا غلط است. چرا که در فیزیک هم گفته می‌شود چیزی که به وجود آمد دیگر از بین نمی‌رود. از این رو وضعیت یک جریان سیاسی نیز به همین شکل است ؛جریانی که دارای ریشه‌های اجتماعی است؛ ممکن است گاهی اوقات ضعیف شود؛ اما این امر به معنای مرگ آن نیست.اصولگرایی و اصلاح‌طلبی دو جریان اجتماعی محسوب می‌شود بنابراین اینکه برخی گفتند اصلاح‌طلبی مرده است، تفکری اساساً غلط و برآمده از یک تحلیل ناکارآمد است.

جریان اصلاحات دو بخش دارد که شامل بدنه اجتماعی و رأس سیاسی آنست؛ مطالبات بدنه اجتماعی اساسا رویکرد اجتماعی دارد ومطالباتش اصالتا سیاسی نیست، اما وقتی با بن‌بست مواجه میشود رویکرد سیاسی پیدا میکند اما درحالت عادی خواهان انبساط وضعیت اجتماعیست. و این بآن معنا نیست که فقط افراد سکولاراین حرف را بزنند، بلکه یک گرایش اجتماعیست. بنابراین یک گرایش به دنبال اینست که انقباض اجتماعی نباشد و سیاسی هم نیست اما در دوم خرداد یک راس سیاسی به آن پیوند خورد. که ازآن دو دوره ریاست جمهوری بدست آورده وآنرا تبدیل بکرسی قدرت کرد، اما مردم راه خودشان را میروند وآنها تنها ماندند، جالبست که همان بدنه اجتماعی روی آقای احمدی‌نژاد که فردی آرمانگراست سرمایه گذاری میکند. چرا؟ این سوال مهم یست.ما ازابتدای انقلاب دو جریان را به صورت موازی درکناریکدیگرداشته‌ایم؛ جریان آرمانگرایی وجریان مصلحت گرایی.

انقلاب باهدایت جریان آرمانگرایی به ییروزی رسید وجنگ نیزبا این رویکرد اداره شد اما پس ازپایان جنگ؛ جریان هاشمی روی کار آمد که یک جریان مصلحتگرا بود. این جریان معتقد بانبساط اجتماعیست. یعنی بدنبال بهبود زندگی است؛ ظهور آن هم طبیعی وپاسخی به یک نیاز اجتماعی بود اما درمقایسه دوره هاشمی با پیش ازآن بگونه ای تصورشد که گویی مصلحت‌گرایی ضد آرمانگراییست. درحالی که مردم هردو را میخواهند چرا که میبینیم وقتیکه کشورفقط بسمت جریان مصلحتگرایی حرکت میکند، مردم به سمت آرمانگرایی میروند وبالعکس این نیز اتفاق می‌افتد، بنابراین مردم با انتخاب خود موازنه را در کشورایجاد می‌‌کنند.

برای بخشی از مردم این تصور ایجاد شده است که آرمانگرایی را منطبق بر انقباض اجتماعی می‌بینند و فکر می‌کنند که این جریان می‌خواهد زندگی را کنار بزند؛ هاشمی مظهر مصلحت‌گرایی بود؛ احمدی‌نژاد به عنوان مظهر آرمانگرایی روی کار آمد چرا که پیش از او هاشمی و خاتمی از منظر توده هامصلحت‌گرایی کرده بودند و در بین مردم احساس خطر شد که آرمان‌ها در حال از دست رفتن است. لذا به احمدی‌نژاد رای دادند و او بر روی آرمان‌ها تاکید داشت و زمانی که مردم احساس کردند او به سمت انقباض وافزایش مشکلات اقتصادی پیش میرود،‌ دوباره بسمت مصلحت‌گرایی روی آوردند. این موازنه بسیار اهمیت دارد.

مردم می‌خواهند زندگی کنند و این یکی از اولویت‌‌های آنها است. آقای خاتمی بر روی شعارهای سیاسی تاکید کرد و مردم معتقد بودند که وی به اقتصاد بی‌توجهی می‌کند بنابراین روی این موج، احمدی‌نژاد روی کار آمد، اما در اواخر دولت او متوجه شدند که او روی مسائلی که ربطی به زندگی مردم ندارد تمرکز کرده است،‌ از این‌رو مجددا به مصلحت‌گرایی رو آوردند.

من معتقدم که اصولگرایان مسئولانه و واقعبینانه و بدور از خود فریبی باید شکست را بپذیرند و وارد یک فاز انتقادی شدید نسبت به نوع عملکرد خود و آنالیز تفصیلی رفتار خود شوند که چه اشکالاتی در نوع نگاه آنها باعث شده که نتوانند واقعیت های  جامعه را آن طور که هست ببینند؛ اگر این کار را انجام ندهد زنجیره اشتباهاتشان آنها را به گذشته وصل می‌کند و آینده را از دست خواهند داد. خود فریبی و فرافکنی مشکلی را حل نخواهد کرد؛ 16 سال است کاندیدای مطلوب اصولگرایان رای نمی‌آورد و تیرشان به هدف نمی‌خورد. البته می‌توان وقتی تیری به هدف خورد دور آن خط بکشیم و بگوییم این هم هدف پس ما پیروز شدیم مثل کسانی که الآن تلاش می‌کنند پیروزی حسن روحانی را پیروزی اصولگرایان تلقی کنند.این عین خود فریبی است؛ البته پیروزی نظام بوده است اما پیروزی اصولگرایان نبوده است.

ما در فاز تحلیل به دنبال شناخت ناشناخته‌ها هستیم، درحالی که یک دسته از این بحث‌ها مربوط به توهمات است درحالی که باید بین واقعیت‌های حقیقی و واقعیت‌های ذهنی تفکیک ایجاد کرد. اما بساری از تحلیل‌های اصلاح‌طلبان و اصولگرایان بر اساس فکت‌های حقیقی نیست بلکه توصیف تمایلاتشان است. فریبنده‌ترین بخش تحلیل نیز مربوط به همین قسمت است. یعنی جایی که ما تلاش می‌کنیم چیزی را واقعی بپنداریم که واقعیت بیرونی ندارد و فقط تمایلی ذهنی است.

به نظر شما درک این واقعیت سخت است؟
بله، علت این موضوع این است که ذهن ما دارای دو وجه احساسات و عقلانیت است اکثر افراد با بخش احساسات انتخاب و با عقل خود آن را توجیه می‌کنند و فرد فکر نمی‌کنند که اشتباه است. بنابراین وقتی شما به چیزی تمایل دارید مواردی را که معارض با آن است را به دلیل نوع نگرش‌تان نمی‌بینید.

برخی خودشان نمی‌خواهند که واقعیت را بپذیرند مثلا در حوزه انتخابات ممکن است مشاورینی انتخاب شوند که کاملا با یک پیش‌داوری اطلاعات بدهند درحالی که به صورت حقیقی می‌توانستند ببینند که شیب نامزدها با یکدیگر چقدر فرق دارد.
این موضوع دلیل دارد به دلیل اینکه ما گاهی موضوعات را پیچیده می‌کنیم لذا درک آن برای ما مشکل می‌شود سادگی آن را نمی‌بینیم. خیلی از موارد بخصوص برای کاندیدها برای بدست آوردن اعتماد به نفس اتفاق می‌افتد، دریافتشان مبتنی بر واقعیت نیست بلکه مبتنی بر توهمات آنها است و اطرافیان نیز فقط کدهای تأییدی به وی می‌دهند و این فرد را دچار توهم می‌کنند.

دومین نکته‌ای که اصولگرایان جدای از موارد تحلیلی خود اشکال دارند و باید در آن بازنگری انجام دهند، عدم برخورداری از سیستم‌های هشداردهنده در متن جامعه است. از این رو دائم گرفتار تغییرات اجتماعی می‌شویم درحالی که اگر شاخک‌های حساس خود را در داخل جامعه قرار دهیم که تمایلات جامعه را به صورت مرتب به ما خبر دهند، می‌توانیم خطوط حرکتی جامعه را ترسیم کنیم و حداقلش این است که مقابل آن نایستیم؛ یا اینکه به مدیریت آن کمک کنیم.

یکی از مسائلی که خطرناک است این که اصولگرایان جزء بدنه حاکمیت هستند و حاکمیت نیز به تحلیل‌های ما اصولگرایان نگاه می‌کند و اگر ما اشتباه کنیم، حاکمیت هم اشتباه می‌کند بنابراین باید در این موضوع حساس باشیم و بتوانیم تحلیل‌های درست ارائه دهیم. یک سری مسیرهای عرفی برای رسیدن به تحلیل‌های صحیح وجود دارد که ما در زمان انتخابات آن را انجام می‌دهیم. اکثر نظرسنجی‌ها درآخرکار انتخابات پیش‌بینی می‌کردند که چه در حال رخ دادن است و تشخیص می‌دهند که روزانه به رای روحانی اضافه می‌شود. به این موضوع سونداژ اجتماعی گفته می‌شود که یعنی بفهمیم دقیقا در درون جامعه چه اتفاقی رخ می‌دهد. نکته دیگراینست که اگرتحلیل ما مبتنی بروهمیات باشد، هرچقدردردرون حاکمیت رشد میکنیم خطرتحلیل اشتباه را نیز با خود پیش میبریم وازتحلیل غلط نیزرفتارغلط بدست میآید که این رفتارغلط باعث میشود که به نظام صدمه بخورد واین نکته خطرناک است.

یکی دیگر از ضروریات برای اصولگرایان که آن‌ها دیگر اشتباهات خود را تکرار نکنند، مهندسی الزامات است؛ مهندسی الزامات یعنی ما فرق بین اصول ناب و بنیادین فکری را با اصول ترکیب‌پذیر بدانیم. ما اصولگرایان گاهی فکر می‌کنیم تمام اصولمان، اصول بنیادین است واگرازیکی کوتاه بیاییم، دیگرهمه چیزتمام شده است. درحالیکه همه اصول ما اینگونه نیست و بخشی از آن اصول رفتاری است و خیلی ازموارد می‌توان در آن تغییرایجاد کرد. نمونه‌اش اینست که برخی فکرمیکردند که اگر روحانی روی کاربیاید نظام دیگراز دست میرود، درحالی که وقتی میآید میفهمیم که فرصت‌هایی نیزدارد. در حالی که اگر از ابتدا اینگونه فکر کنیم فضا از حالت دو قطبی خارج می‌شود و در این شرایط تصمیم‌گیری‌ها بر اساس محاسبات بوده و احساسی نیست. متاسفانه مسئولان و نخبگان بی جهت ترس و هیجان خود را به جامعه انتقال می‌دهند. بنابراین یک سری از اصول ما انعطاف‌پذیر است و باید با حرکتهای اجتماعی آنها را تطبیق داد چرا فکر می‌کنیم که عقاید اصولگرایانه همه جا باید در تعارض با مردم باشد.

گاهی برخی اصولگرایان نوعی موضعگیری می‌کنند که درست در نقطه مقابل مردم قرار می‌گیرند. اینکه ما همه اصول خود را بنیادین بدانیم این همان بنیاد‌گرایی و مبنای تحجر می‌شود در حالیکه اصولگرایی با این رویکرد فرق می‌کند.

مورد دیگری که برای شکست اصولگرایان وجود دارد عدم بکارگیری تکنیک‌های ارزیابی و بازنگری در تئوری شناخت اجتماعی است. ما باید به تحولات اجتماعی نگاهی سه بعدی داشته باشیم. واقعیت این است که اکثر اصولگرایان جامعه را از منظر حاکمیت می‌بینیم و د تنظیم واولویت بندی دغدغه‌ها گونه‌ای حرکت میکنیم انگارکه ما همه جزء مسئولان کشورهستیم لذابه دغدغه‌های اجتماعی کمترتوجه داریم وحکممان همیشه یکطرفه وبه نفع حاکمیت است. نگاه سه‌بعدی یعنی ما سه بعد بازیگران سیاسی که حاکمیت یکی ازآنهاست، شرایط محیطی که واجد عنصرتحولست ونیزتحولات وارزشهای اجتماعی را درنظر بگیریم.

حرفهایی که آقای احمد‌ی نژاد در سال 84 و 88 می‌زد با یکدیگر یکی نیست. همانطور که مواضع او در سال 92 با سال 88 یکی نبود چرا که او نیز در حال تحول است بنابراین نمی‌توان صرفا با یک نقشه از پیش ترسیم شده حرکت کرد و نسبت به جریانات اجتماعی و حتی افراد قضاوت کرد. در مورد جامعه نیز همینگونه است و دائم در حال تغییر به سر می‌برد. جامعه ما در سال 57 و 67 یکی نبود همانطور که دهه 70 با دهه 90 متفاوت است بنابراین تحلیل‌ها باید دائما در حال بروز شدن باشد. ما خیلی از تحولات را درطول زمان درنظر نمیگیریم ووقتی دوم خرداد شکست میخوریم برخی افراد به کما میروند اما وقتی یک جریان اصولگراهم روی کارمی‌آید فکرمیکنند همیشه همینگونه است و در واقع تحولات را نمی‌بینند که نیازهای جامعه تغییر کرده است.

نظرشما از نظر آگاهی مردم و نوع برخورد جریان حزب‌اللهی و اصولگرا مردم در 24 خرداد نسبت به دوم خرداد جلوتر نبودند؟
در 24 خرداد جریان اصولگرا دچار کمای سیاسی نشده و اتفاقا از موضع قدرت کاذب با پدیده انتخابات برخورد کرد. در دوم خرداد فکر می‌کردند پیروز می‌شوند زیرا فقط عنصر قدرت را می‌دیدند و نه تمایلات توده‌ها را اما خاتمی رای آورد. اما در 24 خرداد تصور اصولگرایان این بود که رقیبشان مرده و تمام شده و در واقع به نوعی یقین رسیده بودند در حالی که اینگونه نبود. آن که یک بازیگر سیاسی باید زیر نظر بگیرد فقط رقیبش نیست بلکه اجتماع نیز باید رصد شود. بحث در انتخابات نوعی از بازاریابی سیاسی است چرا که رقابت می‌کنید تا کسی آرای شما را بخرد و آنکه می‌خرد رقیب شما نیست. بلکه مردم هستند.

برخی معتقدند اگرتحولات را که علیرغم میل آنهاست بپذیرند بمعنی تغییرهویت و ماهیتشان است نظر شما در این زمینه چیست؟
بله. نکته بسیار مهمی است. علت این موضوع این است که بین اصول بنیادین و انعطاف‌پذیر خود تفاوتی قائل نمی‌شوند. نکته دیگری که وجود دارد متاسفانه اصولگرایان همیشه نیروی پیشران استراتژیک خود را قدرت و حاکمیت می بینندو همین امر نگرش آنها را بیش از آنکه نزدیک مردم کند به حاکمیت نزدیک می‌کند در حالی که باید این نیروی پیشران استراتژیک از درون حلقه قدرت به درون اجتماع بیاید ؛اگر چنین شود آثار بسیاری دارد .فعلا رقیب اصولگرایان همیشه فکر می‌کند که با نظام مشغول رقابت است و اگر پیروز شود شکست نظام تلقی می‌شود.

باید بپذیریم یکی از بازیگرانی هستیم که در نظام فعالیت می‌کنیم و ما مترادف نظام نیستیم. در حالیکه همیشه به دنبال رانت حکومتی هستیم. بنابراین به خاطر همین است که در ذهن جامعه القا می شود کسی که از طرف ما کاندیدا می شود اگر پیروز شود مردم فکر می‌کنند که به دست حکومت و اگر شکست بخورد آن را شکست حکومت تلقی می‌کنند.

ما باید رسما اعلام کنیم که جمهوری اسلامی مترادف اصولگرایان نیست. اگر ما اصولگرایان این را رسما اعلام کنیم هرچند مدتی احساس بی پناهی خواهیم کرد ولی بزودی اعتماد بنفس بازخواهد گشت؛ نظام هم از بار تعلقات بی دلیل به یک جناح آزاد می شود و دیگر وظیفه پوشش دادن به ضعف‌های ما را نخواهد داشت.

نتیجه انتخابات 24 خرداد به نوعی تعدیل این نگاه نبود؟
دقیقا همینطور است و یکی از دلایل خیر بودن نتیجه این انتخابات همین است؛ مردم این نکته را که اصولگرایان مترادف حاکمیت نیستند متوجه شده‌اند و اصولگرایان نیز باید این نکته را رسما اعلام کنند که اگر ما کنار رفتیم نظام سرنگون نمی‌شود!

همانطور که مقام معظم رهبری نیز فرمودند و دعوت کردند از کسانی که نظام جمهوری اسلامی را به هر دلیلی قبول ندارند اما به خاطر ایرانی بودن خود بیایند و رای دهند.
درست همین است.ما نباید خود را تمام مجموعه نظام بدانیم بلکه ما ذیل مجموعه نظام هستیم؛ وقتی ما نیروی پیشران استراتژیک خود را معادل حاکمیت تعریف می‌کنیم چند اثر دارد که به آن بی‌توجه هستیم. یک مسئله این است که در تحلیل‌های خود به جای اینکه ببینیم مردم چه می‌خواهند اخبار پنهان و نهان را دنبال می‌کنیم و فکر می‌کنیم با تشخیص برخی افراد رای می‌آوریم لذا می‌بینیم برخی افراد به دنبال جذب نظر اشخاص خاصی هستند به این دلیل است که فکر می‌کنند رای‌شان با این کار تضمین می‌شود. این افراد نیروی پیشران خود را مردم ندیده‌اند برای همین دائما شکست می خورند. این تصور "خودنظام پنداری" غلط است. خود حکومت و رهبری نیز به دنبال چنین تصوری نیستند؛ این القاء غلط باعث شده که مردم همیشه فکر کنند افراد خاصی کاندیدای نظام هستند لذا چون مردم می‌خواهند بر آزادی خود تاکید کنند ؛اگر برحسب این القاء غلط فکر کنند که نظام به دنبال این است که فرد خاصی را تائید کند برخلاف او رای می‌دهند. این جزء رفتار مردم شده است.

در دوم خرداد مگر چه اتفاقی افتاد. مردم فکر کردند که نظام می‌خواهد ناطق رئیس‌جمهور شود و به خاطر همین به خاتمی رای دادند. در زمان احمدی‌نژاد نیز فکر کردند که همه می‌خواهند قالیباف رئیس‌جمهور شود و به همین خاطر به فرد دیگری رای دادند. برخی‌ها معتقدند که نتیجه از قبل تعیین شده است در حالی که حقیقت این نیست؛ سابقه نظام نیز نشان می‌دهد که این چرخه قدرت برسمیت شناخته شده و وجود دارد اما ما دچارخود‌فریبی شده‌ایم لذا باید دریکجا به صورت جدی اعتراف کنیم که جامعه و حکومت فقط ما نیستیم. حکومت درحال حاضراین مسئله را اعلام میکند اما چون ما زیربارنمیرویم این بجامعه انتقال پیدا نمیکند.

نکته دیگر این است که اصولگرایان و اصلاح‌طلبان تا تحلیل درستی از مدل رفتار توده‌ مردم ارائه نکنند و تا زمانی که نتوانند روان‌شناسی ضمیر ناخودآ‌گاه را داشته باشند از داشتن تحلیل صحیح محروم هستند البته باید توجه داشت که تنها به زبان مردم نمی‌توان اتکا کرد چرا که در زمان تردید‌ها مردم بر اساس ضمیر ناخودآگاه خود تصمیم می‌گیرند به خصوص در جامعه‌ای که دوره‌های دیکتاتوری چند هزار ساله در کشور داشته‌ و نهان روشی اصل شده است بگذریم از دوران انقلاب که کوشیده چرخه دیکتاتوری را بشکند. لذا مردم آنچه را که فکر می‌کنند تا آخرین لحظه پنهان می‌کنند. البته انقلاب کمک کرد تا حدودی این نگرش تغییر کند و مردم به صورت جدی رای می‌دهند و نسل نو نیز راحت‌تر حرف خود را می‌زنند. بنابراین در این صورت می‌توان درک کرد که جریان‌های اجتماعی بر چه اساسی به این سو و آن سو حرکت می‌کنند.

من معتقدم دو قطب آرمان‌گرایی و مصلحت‌گرایی در کشور وجود دارد که مردم هر دو را دوست دارند؛ قطب آرمان‌گرایی به جامعه روح می‌دهد و مصلحت‌گرایی نیز به آن پیشرفت می‌دهد اما سابقه ذهنی مردم به دلیل ضعف مدیریت مسئولان و تجربیات‌، آرمان‌گرایی را با انقباض اجتماعی و بگیر و ببند یکی می‌دانند.

سابقه این موضوع نیز به دوران موسوی و هاشمی باز می‌گردد؛ مردم دردوران موسوی احساس می‌کردند که جامعه بسته است و دردوران هاشمی احساس کردند که فضا با روی کارآمدن مصلحت‌گرایان بازتر شد لذا این درذهن جامعه نقش بسته است.

چگونه در سال 84 مردم به احمدی‌نژادی که رویکرد آرمان‌گرایی داشت رای دادند؟
علتش این است که پتانسیل انبساط اجتماعی در زمان آقای خاتمی بالفعل شده بود. یعنی مردم دیگر حساسیت سابق را نسبت به انبساط اجتماعی نداشتند. احمدی‌نژاد هم معتقد بود که نیازهای مردم در رابطه با انبساط اجتماعی برطرف شده اما شکم مردم را نمیتوانید سیرکنید واقتصاد را رها کرده‌اید بنابراین با تغییرات اجتماعی صورت گرفته ورشد جامعه این جابه‌جایی صورت گرفت.

در دوم خرداد 76 با تغییر ترکیب جمعیتی و نیز کاهش سن رای دادن یک ظرفیت عظیم اجتماعی پای کار آمد بخشی از اینها در پی انبساط اجتماعی بودند. 8 سال گذشت و جوانی که در دوران دوم خرداد 20 ساله بود سال 84 یک جوان 28 ساله شده و به آستانه ازدواج رسیده بود از اینرومطالبه جامعه به تقاضای وضعیت بهتر زندگی بویژه درحوزه اقتصادی تغییر کرد.

به عبارتی مطالبه‌شان برای انبساط اجتماعی تخلیه شده و ازاینرو نیازشان تغییر کرد. زمان احمدی‌نژاد نیز این اتفاق رخ داد؛ آقای حسن روحانی شعاراصلیش انبساط اجتماعی نیست بلکه مباحث اقتصادی است اما پیام دارد که بطور مثال بیان میکند دردیپلماسی می‌توان موانع اقتصاد را برطرف کرد.بعبارتی حسن روحانی ادامه رویکرد کلان بمطالبات ازاحمدی نژاد است اما با زبان دیگر.

در انتخابات اخیر باید تحلیل کنیم که چه اتفاقی رخ داد. مثلا قالیباف با روحانی از لحاظ منش در مصلحت‌گرایی تفاوتی ندارد؛ پس چه دو قطبی‌ای اتفاق افتاد که مردم به روحانی رای دادند؟ نکته این است که دو قطبی بین روحانی و قالیباف نبود بلکه ما شاهد دو قطبی بین جلیلی و روحانی بودیم؛ قالیباف وجهه تکنوکرات داشت که حساسیتی در بین مردم ایجاد نمی‌کرد. ما همیشه می‌گفتیم که اگردراین شرایط و بعد از فاز آرمان‌گرایی احمدی‌نژاد جامعه دو قطبی شود، احتمال دارد به سمت مصلحت‌گرایی حرکت کنیم.

اگر هاشمی و روحانی نبودند دو قطبی بین آرمان‌گرایی آقای جلیلی و مصلحت‌گرایی قالیباف شکل می‌گرفت و در این صورت احتمال داشت که قالیباف  پیروز شود چرا که بخش اعظم بدنه حامی قالیباف رای‌شان عمرانی بود و می‌گفتند وی در تهران خوب کار کرده و مدیریتش تکنوکراتیک بوده از این رو حساسیتی نداشتند اما زمانی که فضا بین روحانی و جلیلی دو قطبی شد این قالیباف بود که قربانی شد چرا که افراد در صورت رقابت بین قالیباف و جلیلی از ترس گفتمان آرمان‌گرایانه آقای جلیلی که تصور می کردند؛ فضا را می‌بندد به سمت یک مصلحت‌گرا یعنی قالیباف حرکت می‌کردند اما مردم با وجود روحانی او را از قالیباف مصلحت‌گرا‌تر دانستند ضمن اینکه آقای قالیباف این تصور را داشت که نیروهای پیشران و استراتژیکش از وی آرمان‌گرایی هم می‌خواهند و همچنین برای خنثی کردن شعار جلیلی، یک چرخشی نیز به سمت آرمان‌گرایی داشت و ژست های آرمانگرایانه تندی گرفت؛که این باعث ریزش رایش شد و خیلی‌ها گفتند که او یک فرد آرمان‌گراست. رای‌های قالیباف رای‌های ایدئولوژیک نبود بلکه رای‌های عمرانی و مدیریتی بود. از این رو وقتی رای ایدئولوژیک شد؛ قالیباف از یک جا متوقف شد و ریزش رای‌اش در سبد روحانی بود و در اینجا یک سه ضلعی شکل گرفت که دو ضلعش مصلحت‌گرا و یک ضلعش آرمان‌گرا بود. مانند سال 84 که مردم در اضلاع شکل گرفته احمدی‌نژاد را ضدهاشمی‌تر از لاریجانی دیدند. اگر آقای جلیلی نبود احتمال اینکه آقای قالیباف پیروز شود وجود داشت و هرگز چنین دوقطبی ‌ای به وجود نمی‌آمد.

یعنی شما معتقدید که این انتخابات همان انتخابات 84 با رویکرد دیگری بود؟
بله. همان انتخابات 84 با رویکرد دیگر.

در صورت کناره‌گیری آقای جلیلی کسانی که می‌خواستند رای ایدئولوژیک بدهند چه گزینه‌ای برایشان باقی می‌ماند؟
کسانیکه رای ایدئولوژیک و آرمانگرایانه داشتند تقسیم میشدند و بخشیازآنها به سراغ قالیباف می‌رفت چرا که اگر ایدئولوژی‌شان مبتنی براین بود که اصلاح‌طلبان نباشند به قالیباف رای میدادند مانند همان دعوایی که بین موسوی و احمدی‌نژاد شکل گرفت یعنی ممکن بود خیلی‌ها نمی‌خواستند به احمدی‌نژاد رای دهند اما به خاطر اینکه میر‌حسین رای نیاورد رای خود را به احمدی‌نژاد دادند.

فکر می‌کنید مناظرات چقدر در رای روحانی اثر گذار بود؟
من معتقدم کدهایی که در آن مناظره داده شد توسط مردم رمز گشایی شد وقتی آقای جلیلی بحث مقاومت را مطرح کرد ممکن بود خیلی‌ها در جامعه از آن درک مقاومت نداشته باشند و اقتصاد مقاومتی را معادل اقتصاد ریاضتی بدانند یا اینکه ما از مواضع خود کوتاه نمی‌آییم را معادل تصلب در حالی که بواقع چنین نبود. از سوی دیگر رضایی و ولایتی کد هدایتی به جامعه دادند که نهایت این روش ها دولت و وضعیت فعلی است اما این کد را دادندتا سود ببرند لکن فقط به سود روحانی تمام شد. از سوی دیگر،دفاع آقای جلیلی هم دفاع از وضع موجود قلمداد شد.

به عبارتی از منظر توده مردم؛ رضایی و ولایتی در مجموعه اصولگرایان تعریف می‌شدند و مردم با انتقاد آنها از جلیلی می‌گفتند، آنها نیز خودشان هم فهمیده‌اند که این روش اشتباه است و این موضوع به نفع آقای روحانی تمام شد.

می‌توان یکی از دلایل پیروزی آقای روحانی را عدم رسیدن به نامزد واحد از سوی ائتلاف سه گانه ارزیابی کرد؟
بنده همان ابتدا گفتم که سرنوشت ائتلاف سه نفره سرنوشت کشتی تایتانیک است که همه هستند اما همه با این تصور آمدند که خودشان از آن بیرون بیایند.

چرا پس از کنار کشیدن حداد؛ آقای ولایتی کنار نرفت؟
ممکن است افرادی معتقد باشند دلیل کناره گیری حداد این بود که او رای نداشت چرا که اگر رای داشت کنار نمی‌رفت اما به زعم مردم او وقتی که فهمید رای ندارد اصرار بی جهت نکرد.

به نظر شما نکته‌ای است که آقای ولایتی آن را درک نکرد؟
برداشت‌ها نسبت به نظرسنجی‌ها متفاوت بود اما بنده فکر می‌کنم میزان رایی که به ولایتی داده شد در صورت کناره گیری او به سمت جلیلی نمی‌رفت اما احتمال اینکه به طرف قالیباف هم برود زیاد نبود؛ جنس رای ولایتی بسیار نزدیک به روحانی بود چرا که مواضع این دو نفر به ویژه در سیاست خارجه یکی بود در مناظره سوم تقریبا تفاوتی بیان موضع روحانی و ولایتی دیده نشد.

اما کسانی که به ولایتی رای دادند از تبار اصولگرایان محسوب می‌شوند؟
بله؛ ولی آن که می خواست به جلیلی رای دهد از همان ابتدا به سراغ او می رفت.

بحث این است که اگر خروجی ائتلاف قالیباف بود این قطعا در نتیجه انتخابات اثر می‌گذاشت.
درست است؛ در این صورت از برخی فاکتورهای پیروزی روحانی کاسته می‌شد اما قالیباف کنتراستی با روحانی نداشت. این برای من یک سوال بود که اگر دور دوم بین قالیباف و روحانی رقابت شکل می‌گرفت با این اختلاف ایدوئولوژیک ایجاد شده آیا طرفداران جلیلی حاضر بودند به قالیباف رای دهند؟ جنس اختلاف رای آنها بسیار متفاوت بود.

اگر انتخابات به دور دوم می‌رفت به نظر شما نتیجه چه می‌شد؟
روحانی و قالیباف به یکدیگر نزدیک بودند. درست است که روحانی مصلحت گرا تر از قالیباف بود اما مردم احساس خطر نمی‌کردند؛ انگیزه‌ای که آقای جلیلی در مردم برای رای دادن ایجاد کرد و اگر جبهه پایداری به آن شکل وارد انتخابات نمی‌شد؛ این دعوا در انتخابات اصلا شکل نمی‌گرفت و در آن صورت روحانی باز هم رشد داشت اما دیگر با این سرعت نبود و ممکن بود میزان مشارکت 12 درصد کمتر از درصد فعلی شود. نمی‌گویم روحانی پیروز نمی‌شد اما به این راحتی این اتفاق نمی‌افتاد.

نظرتان در مورد پیروزی روحانی چیست؟
روحانی به تفکر کارگزاران نزدیکتر است و اصلاح‌طلب محسوب نمی‌شود همانطور که هاشمی یک اصلاح طلب نیست و می‌توان گفت که روحانی فردی مستقل است در واقع از نظر تکنوکراسی او شبیه کارگزاران است روحانی در خستگی ناشی از رقابت اصولگرایان وناامیدی اصلاح طلبان وارد بازی شد ومسائل مبتلابه جامعه را مطرح کرد وپیروز شد؛ پیروزی او می تواند منشا تحولات مثبتی شود اما فقط نگرانی ازعدم تعادل وی بدلیل فشارهای افراطیون وجود دارد؛ اگر عقلا کمک کنند انشاالله شرایط به نفع کشور خواهد شد.